فروشگاه بزرگ دقیق

فروشگاه بزرگ دقیق

دنیای اسباب بازی - آرایشی - خرازی - بهداشتی - ارسال به سراسر ایران
فروشگاه بزرگ دقیق

فروشگاه بزرگ دقیق

دنیای اسباب بازی - آرایشی - خرازی - بهداشتی - ارسال به سراسر ایران

زیر گنبدکبود، قصه‌گو تنها نشسته بود

به مناسبت 18 تیر و سالروز فوت مهدی آذر یزدی سراغی از او گرفتیم


ننه سرما داشت دامنش را بر می‌چید، بهار به آستانه در رسیده بود که فرزندی در خانواده آذریزدی متولد شد. می‌گویند آمدن یک کودک بخصوص اگر با بهار همراه باشد، شور و شوق می‌آورد، اما نه در خانه یک رعیت فقیر که به سختی روزگار می‌گذراند.

زندگی قصهگو خودش قصهای است بلند بالا و خواندنی که البته در خاطرات و مصاحبههایش به آنها اشاره کرده است اما شاید روزی روزگاری، کسی باشد که قصه قصهگوی پیر را روایت کند؛ قصه روزگار سخت و ملتهب دوران کودکیاش را، نبرد بیامان با نداری در روزگار جوانی و روزهای سالمندی و تنهاییاش را.

مهدی آذریزدی 87 سال بین آخرین روزهای سال 1300 تا 18 تیر ماه 1388 فرصت داشت که زندگی کند و این سالها اگر چه بر او سخت گذشت ولی برای ادبیات ایران سرمایهای ارزشمند محسوب میشود. آذر یزدی مجموعه «قصههای خوب برای بچههای خوب» را نوشت و جایزه یونسکو را به دست آورد و جایزه سلطنتی کتاب سال را که به دلیل شرایط سخت مالی حتی نتوانست در مراسم اهدای این جایزه شرکت کند. مهمتر از همه اینکه آذریزدی با کتابها و اشعارش، ادبیات بومی کودک و نوجوان را در ایران پایهریزی کرده بود و بعدها بسیاری متاثر از او دست به قلم شدند و برای کودکان و نوجوانان این سرزمین قصههای خواندنی نوشتند و شعرهای جذاب سرودند.

از قصهگو بیشتر از 30 اثر به یادگار مانده که برخی به نظم و برخی به نثر هستند. دوره هشت جلدی «قصههای خوب برای بچههای خوب»، دوره ده جلدی «قصههای تازه از کتابهای کهن»، «گربه ناقلا»، «شعر قند و عسل»، «مثنوی بچه خوب»، «قصههای ساده برای نوآموزان»، «تصحیح مثنوی مولوی»، «گربه تنبل»، «خودآموز مقدماتی شطرنج»، «خودآموز عکاسی برای همه»، «قصههای پیامبران»، «یاد عاشورا»، «تذکره شعرای معاصر ایران»، «لبخند»، «چهل کلمه قصار حضرت امیر (ع)»، «دستور طباخی و تدبیر منزل» و «خاله گوهر» از آن جمله هستند و البته کتابهای دیگری که در زمان حیاتش فرصت انتشار پیدا نکردند.

جوانیاش را لابهلای دستگاههای جورابباقی میگذراند. ممکن بود استعدادش برای همیشه لای رشتههای نخ جوراببافی در هم بپیچد اما گویا اهل کتاب بود یا شاید هم فقط جوانکی سر به زیر و قابل اعتماد؛ هر چه بود صاحب کارگاره پس از آنکه تصمیم به تأسیس دومین کتابفروشی شهر یزد گرفت، او را از میان شاگردان کارگاه به کتابفروشی منتقل کرد. کار در کتابفروشی فرصتی شد برای آشنایی آذریزدی با اهالی شعر و ادب. این شد که بعد از مدتی به تهران نقل مکان کرد و به سفارش یک همشهری مهربان به نام حسین مکی در چاپخانه حاج محمدعلی علمی واقع در خیابان ناصرخسرو مشغول بهکار شد. روزهای جوانی آماده میشدند که جایشان را به روزگار میانسالی بدهند اما قصهگو هنوز تنها بود؛ نه همسری داشت و نه فرزندی. سال 1335 بود و او هم 35 ساله. روزها از پی هم میآمدند و میرفتند و قصهگو در خلوت پر هیاهوی خودش بود که چشمش به کتاب انوار سهیلی افتاد؛ کتاب را در چاپخانه حاج علمی دید و فکری به سرش زد. تصمیم گرفت، قصههای کهن را برای کودکان ساده بنویسد و این چنین شد که «قصههای خوب برای بچههای خوب» نوشته شد.

پدر همه بچهها بعلاوه یکی

قصهگو زیر گنبدکبود تنها نشسته بود و اگرچه برای همه بچهها قصه میگفت اما هرگز پدر فرزندی نشد که با قصههایش او را شبها بخواباند. مهدی آذریزدی تا پایان عمرش مجرد ماند ولی به ناچار پسرکی به نام محمد صبوری را به فرزندخواندگی پذیرفته بود!

در مراسم بزرگداشتی که موسسه سپاس بعد از فوت قصهگو برایش ترتیب دادهبود، محمد صبوری تعریف کرده بود که در پایان سالهای کودکی برای پیدا کردن کار به یک شرکت عکاسی رفته بود؛ صبوری میخواست آنجا شاگردی کند اما آذریزدی نمیتوانست یک کودک را به کار بگیرد. دست رد به سینه پسرک زده بود و دلش را شکسته بود اما همکارش نشست و یک دل سیر با پسرک حرف زد. از زندگی محمد پرسیده بود و از یتیمی و نداریاش. تمام قصه را بیکم و کاست به آذریزدی منتقل کرده و گفته بود: بچه مودبی است. تو فرض کن فرزندی داشتی که مادرش مرده است، پس این بچه را به فرزندی قبول کن. آذریزدی که آرزو داشت فرزندی داشته باشد، محمد را به خانه برد.

کودکی یتیم و بیسرپرست به کسی پناه برده بود که روزگار چندان بهتری نداشت؛ فرقش این بود که نداری و فقر را با هم تحمل میکردند. چه کسی میتواند باور کند که آذریزدی یک سال برای خریدن لباسهای عید فرزندخواندهاش، کتابهایش را فروخت؟!

در دنیای آرام و ساکت آذریزدی و فرزندخواندهاش، فقر حسابی جولان داده بود. صبوری در مراسم بزرگداشت پدرخواندهاش، تعریف کرده بود: تا زمانی که من ازدواج کنم با آذریزدی در یک خانه 36 متری در نازیآباد زندگی میکردیم. زمانی که ایشان برنده جایزه کتاب سلطنتی شد، گفتند باید با تشریفات به دربار بروید و جایزه را از دست شاه بگیرید، اما ما به دلیل اینکه فقیر بودیم و نمیتوانستیم لباس مناسبی برای خود تهیه کنیم، برای دریافت جایزه نرفتیم.

بعد از ازدواج فرزند خوانده، قصهگو تنها زندگی میکرد و بعدها مسائلی پیش آمد که او را ناگزیر کرد به شهر یزد برگردد. مصطفی رحماندوست میگوید که چند سال بعد از مرگ قصهگو، فرزندخوانده هم دار فانی را وداع گفت و حالا بازیابی قصههای خانه آرام و روزگار ناآرام آذریزدی از همیشه دشوارتر است.

قصهگوی همیشه تنها

آرام بود و درونگرا؛ این را میشود از خاطراتش در کتاب حکایت پیر قصهگو که به کوشش پیام شمس الدینی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر شده براحتی فهمید. آذریزدی در فرازهای مختلفی از این گفتوگو، از زودرنجی، مردمگریزی یا حتی روحیه ناسازگار خود با زندگی اجتماعی و روزمره مردم سخن گفته است. او در جایی از این گفتوگوی بلند میگوید: نمیدانم چرا هرجا منزل کردم، همسایههایش بد از آب درآمدند!

شاید تنهایی قصهگو عجیب نباشد و اینکه عشق بیپایانش به بچهها نتوانست او را به پدر شدن مشتاق کند. مصطفی رحماندوست که چند جلد از «قصههای خوب برای بچههای خوب» را زیر نظر آذریزدی بازنویسی کرده و به همین بهانه فرصت همراهی و معاشرت با قصهگو را بیشتر از قبل داشته، درباره مجرد ماندنش تا پایان عمر میگوید: همیشه به شوخی میگفت من از زنها میترسم اما این یک شوخی بود. شاید برای کسی که همه عمر را با سختی و تنگدستی گذرانده بود، زندگی و صاحب فرزند شدن، آرزویی دور و غیرمنطقی بود.

قصهگو همه عمرش را به نوشتن گذرانده بود؛ گاهی غلطگیری و ویرایش میکرد و گاهی هم فهرست اعلامنویسی. در تمام این سالها نه وارد کار دولتی شد و نه از جوایز، تقدیرها با صلهها و اعانهها سهمی برای خودش خواست تا زمانی که در بیمارستان آتیه تهران برای همیشه از جهان فانی رخ بر بست.

رحماندوست تعریف میکند که روزی با هم در خیابان آذریزدی در شهر یزد قدم میزدند. رو به قصهگو کرده و گفته بود: میدانی اینجا را به نام تو زدهاند. قصهگو بیدرنگ اما آهسته جواب داده بود: چه فایده که نه همسری دارم و نه فرزندی که به آنها فخر بفروشم!

همان بود که دنبالش بودم

رهبر معظم انقلاب 15 دی سال 1386 با اشاره به اینکه رسیدگی به فرزندانش را مدیون این مرد و کتابهای او بوده است، درباره مهدی آذریزدی فرمودهاند: بچههای ما داشتند به دوران مُراهقی - یعنی نزدیکی به بلوغ - میرسیدند، دوره هم دوره طاغوت بود و همه عوامل در جهت گمراهسازی ذهن و دل جوان حرکت میکرد. من دلم میخواست چیزی باشد که جوانهای ما با او هدایت شوند و جاذبه هم داشته باشد. خب، کتاب خوب که خیلی بود. بنده فهرست پیشنهادی کتاب مینوشتم و بین جوانهای دانشجو و دانشآموزهای سطوح بالای دبیرستانها پخش میشد، اما برای بچههای کوچک، دستمان خالی بود، تا اینکه کتاب ایشان را پیدا کردم. نگاه کردم دیدم این از جهات متعددی، از دو سه جهت، همان چیزی است که من دنبالش میگردم.

آذر مهاجر

ادبیات و هنر

خواندنی‌ها با برترین‌ها (۱۵۷)


در این شماره از خواندنی ها با پژوهشی درباه کیمیا خاتون، رمانی از گرترود استاین، مجموعه داستان کوتاه از کاترین منسفیلد و... آشنا شوید.

برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره از خواندنی ها با پژوهشی درباه کیمیا خاتون، رمانی از گرترود استاین، مجموعه داستان کوتاه از کاترین منسفیلد و... آشنا شوید.

آیدا

  • گرترود استاین
  • ترجمه ی فهیمه زاهدی
  • انتشارات نیلوفر
  • چاپ اول: 97

خواندنی‌ها با برترین‌ها (۱۵۷)

گرترود استاین در سال ۱۸۷۴ در پنسیلوانیا به دنیا آمد. از کالج رادکلیف فارغ‌التحصیل شد. در دانشگاه به تشویق ویلیام جیمز به مطالعه تشریح مغز پرداخت. اما خیلی زود از اینکار خسته شد. در ۱۹۰۲ به فرانسه رفت و تا پایان عمر در آنجا و دور از وطن به سر برد. خانه‌اش محفل نویسندگان و نقاشان بزرگ زمان بود. سه زندگی (داستان‌هایی دربارهٔ دو دختر خدمتکار و زنی سیاه پوست) و تشکیل آمریکایی‌ها از نخستین نوشته‌های او هستند. استاین به سال ۱۹۴۶ بر اثر ابتلا به سرطان معده درگذشت. وی رابطه صمیمانه‌ای با پابلو پیکاسو داشت و پیکاسو در سال ۱۹۰۶ تک‌چهره‌ای از او کشید که اکنون در موزه متروپولیتن نیویورک نگهداری می‌شود.

این قصه آیداست، که زندگی‌اش را به استراحت می‌گذراند، به حرف ‌زدن با خودش، به ازدواج و ازدواج و ازدواج .... آیدا شاید رمانی کوتاه، شعری بلند، قصه مدرن پریان یا نقاشی با کلمات باشد. توصیف خانم استاین اما از جنس دیگری است: آیدا آیداست آیداست.


کیمیا (پرورده حرم مولانا)

  • غلامرضا خاکی
  • نشر هرمس
  • چاپ اول:97

خواندنی‌ها با برترین‌ها (۱۵۷)
موضوع کتاب حاضر درباره چند و چون و عاقبت رابطه شمس تبریزی است با کیمیا نام دختری از پروردگان حرم مولانا. تاهل شمس یکی از فصول مبهم زندگی اوست. می‌توان گفت، این‌که شمس در دومین دوره اقامتش در قونیه با دختری به نام کیمیا عقد زناشویی بسته، قطعی است. در مقالات شمس بر این امر تصریح شده و با روایت افلاکی و سپهسالار نیز می‌خواند. اما غیر از این، مابقی ماجرا یعنی هویت کیمیا (برخلاف نظر کسانی که او را دخترخوانده مولانا داسته‌اند، هیچ‌گونه دلیل و نشانه مستندی بر این مدعا وجود ندارد)، سرانجام زندگی و زناشویی این دو و عاقبت حال کیمیا، همه مشکوک است و محل اختلاف...


بی نهایت بلند و به غایت نزدیک

  • جاناتان سفران فوئر
  • ترجمه ی لیلا نصیری ها
  • نشر چشمه
  • چاپ اول:97

خواندنی‌ها با برترین‌ها (۱۵۷)
چند سال بعد از مرگ پدرش در یازدهم سپتامبر، اسکار شِل کلیدی را در گلدانی پیدا می‌کند. کلید به پدرش تعلق دارد، اسکار از این بابت مطمئن است. اما این کلید کدام یک از ۱۶۲ میلیون قفل شهر نیویورک را باز می‌کند؟ این سؤال اسکار کاشف، نامه‌نگار و کارآگاه آماتور را بر آن می‌دارد که هر پنج محله‌ی نیویورک را زیر پا بگذارد و وارد زندگی دوستان، اقوام و آدم‌هایی کاملاً غریبه شود. در این راه، غم‌وغصه‌های زیادی روی شانه‌های اسکار سنگینی می‌کند، تحت‏تأثیر این غم‌و‌غصه‌ها حتا جراحت‌هایی به خودش وارد می‌کند و با هر کشفی یک قدم به قلب ماجرای پُررمز‌و‌رازی نزدیک می‌شود که به پنجاه سال پیش و تاریخچه‌ی خانوادگی‌شان بازمی‌گردد. اما آیا این سفر او را از پدر درگذشته‌اش دورتر می‌کند یا او را به پدرش نزدیک‌تر؟


زنی از مصر

  • جهان سادات
  • ترجمه ی مریم بیات
  • نشر نو
  • چاپ اول:97

خواندنی‌ها با برترین‌ها (۱۵۷)
جهان سادات، همسر محمد انور سادات خاطرات دوران کودکی خود را باز می‌گوید و با اشاره به تاریخ و جغرافیای مصر، به شرح وقایع و اوضاع سیاسی - اجتماعی در دوران حکومت پادشاهی می‌پردازد. سپس ضمن حکایت ماجرای آشنایی خود با همسرش، چگونگی شکل گرفتن سازمان افسران آزاد در مصر و کودتای ۱۹۵۲ به رهبری عبدالناصر را شرح می‌دهد و از ماجراهای پشت پردهٔ جنگ شش روزه می‌گوید.
پس از آن وقایع دوران زمامداری همسرش، و ناآرامی‌ها و شورش‌های مکرر در مصر و جنگ اکتبر ۱۹۷۳ با اسرائیل و گزینش راه صلح با اسرائیل را به تفصیل بیان می‌کند. خانم جهان سادات، در مقام بانوی اول مصر از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۱، جزئیاتی از مسائل پشت پرده در مصر و سرانجام ترور همسرش و پیامدهای پس از آن را شرح می‌دهد، روایتی از زندگینامهٔ مردی که بسیاری از مصریان او را خائن می‌دانند.


یک فنجان چای

  • کاترین منسفیلد
  • ترجمه ی نرگس انتخابی
  • نشر ماهی
  • چاپ اول:97

خواندنی‌ها با برترین‌ها (۱۵۷)
زندگی کوتاه کاترین منسفیلد مملو از ناکامی، سرخوردگی و درد و رنج و بیماری بود، اما او وجود خود را یکسره وقف داستان‌نویسی کرد. داستان‌های او بازتاب حال و هوای امپرسیونیستی زمانه‌اش هستند. او در این داستان‌ها فضا را با رنگ‌هایی لطیف بر کاغذ ترسیم می‌کند، آن‌گاه احساس را چون قطره‌های رنگ بر آن می‌پاشد و به این ترتیب داستانی می‌آفریند که با ظرافت تمام از دل روزمرگی‌ها بیرون کشیده شده، داستانی از بهشتی گمشده به نام «زندگی».

قدیسی که مشهورترین نویسنده فرانسه شد


 
تاریخ انتشار : پنجشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۷ ساعت ۱۱:۱۵
 
 
درباره زندگی ویکتور هوگو، نویسنده مشهور فرانسوی موارد جالبی تعریف شده است که بخشی از آنها را در این گزارش می‌خوانیم.
 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از منتال‌فلوس - ویکتور هوگو، شاعر و نویسنده فرانسوی شهرت اصلی خود را مدیون رمان‌های رمانتیکی است که به قلم گرفته است. جهانیان بیشتر هوگو را با رمان‌های «بینوایان» و «گوژپشت نتردام» می‌شناسند اما در فرانسه بیشتر با اشعارش شناخته می‌شود.

شاید کمتر کسی بداند که هوگو در کنار نویسندگی به کار نقاشی نیز می‌پرداخت و نمایشگاه‌های بسیاری نیز برگزار کرده و 15 سال نیز در دوران ناپلئون در تبعید زندگی کرده بود. اما این‌ها تنها نکات جالب در مورد ویکتور هوگو نیست و او واقعا زندگی جالبی داشته است: 

- در بالای کوه به دنیا آمد
لئوپارد و سوفی والدین ویکتور هوگو در ارتفاع 3هزار فوتی بالای دریا زندگی می‌کردند. در سال 1801 پدر ویکتور در ارتفاعات کوهستان با قاچاقچیان مبارزه می‌کرد. آنها مجبور بودند در ارتفاعات زندگی کنند.

- یک روز بدون لباس نشسته و کتاب نوشت
زندگی ویکتو هوگو ظاهراً در جوانی با حوادث و کارهای عجیب و غریبی همراه بوده است. در دوران جوانی هوگو با دوستانش شرط می‌بنند که در یک اتاق سرد بدون لباس یک روز تمام بنویسد و در صورت نیاز از پتو استفاده کند. او یک روز تمام بدون اینکه لباسی بر تن داشته باشد در یک اتاق سرد داستان نوشت.

- جاسوسی را دوست داشت.
شایع شده است که هوگو در منزلش سوراخ‌هایی در دیوارها ایجاد کرده بود تا از کارهای دیگران در اتاق‌های دیگر اطلاع پیدا کند و علاقه زیادی به سرک کشیدن در کار دیگران داشت.

- در ویتنام او را قدیس می‌دانند
در کشور ویتنام در 60 مایلی شهر سیگون معبدی وجود دارد که عبادتگاه فرقه «کائو دای» است. این فرقه در کشور ویتنام 5 میلیون پیرو دارد که به عقیده پیروان این فرقه اسامی مثل هوگو، توماس جفرسون و ژوان آرک مقدس هستند و کسانی که این اسامی را دارند از نظر آنها قدیس محسوب می‌شوند.

نفرت بازیگر انگلیسی از شرلوک هلمز/حقایقی درباره کتاب دویل


 
تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۰۰
, مترجم : محمد حسن لو
 
 
داستان شرلوک هلمز نوشته آرتور کانن دویل یکی از جذاب‌ترین کتاب‌های نوشته شده با موضوع پلیسی است که خیلی از مردم جهان با فیلم‌های آن آشنا هستند ولی هنوز حقایقی درباره این داستان وجود دارد که شاید کمتر کسی بداند.
 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از هیستوری‌اکسترا - شرلوک هولمز از زمانی که برای نخستین بار در سال 1887 توسط آرتور کانن دویل منتشر شد، تا همین سال‌های اخیر که سریال‌ جدیدتری از این کارآگاه ساخته شد، همیشه در میان طرفداران داستان‌های جنایی پلیسی محبوب بوده است.

معروف بودن هولمز به خاطر قدرت استثایی او در مشاهده جزئیات و استنتاج منطقی بر اساس آن است، قدرتی که وی را بدون شک معروفترین کارآگاه تخیلی جهان و یکی از مشهورترین مخلوقات داستانی همه اعصار ساخته‌است و علاوه بر همراه همیشگی او دکتر واتسن و مأموران اسکاتلندیارد خواننده را نیز به حیرت وا می‌دارد.

در طول قرن گذشته فیلم‌های زیادی از این کتاب ساخته شده و کمتر کسی پیدا می‌شود که درباره هولمز نشنیده باشد، ولی چیزهایی درباره این داستان وجود دارد که شاید کمتر کسی درباره آن شنیده باشد.

- اولین بازیگر نقش شرلوک هلمز یک آمریکایی بود
شرلوک هلمز نخستین بار در سال 1899 در یک نمایش بر روی صحنه رفت که اتفاقاً نمایش‌نامه آن را خود دویل نوشته بود. ویلیام ژیلت، بازیگر آمریکایی نقش شرلوک هلمز را در این تئاتر بازی کرد. این نمایش با استقبال زیادی در آمریکا و انگلستان روبرو شد. بین سال‌های 1899 تا 1932 این نمایش بیش از هزار بار بر روی صحنه رفت.

- مبارزه هلمز با آلمان نازی در دوران جنگ جهانی دوم  روی پرده رفت
اولین فیلم ساخته شده در سال 1916  بر اساس کتاب دویل را دوباره ژیلت بازی کرد. نکته جالب توجه این فیلم موزیکال بودن آن بین دو بازیگر بود انگلیسی به نام‌های راتبون و بروس بود که بین سال‌های 1939 تا 1946 چهارده فیلم شرلوک هلمز را بازی کردند. در طول جنگ جهانی دوم هلمز به مبارزه با نازی‌ها می‌رود.

- کتاب مصور هلمز در آمریکا طرفدار بیشتری داشت
اولین کتاب مصور منتشر شده از روی داستان‌های شرلوک هلمز در سال 1893 منتشر شد که در آمریکا طرفدار بیشتری از فیلم‌های صامت آن داشت.

-تولید کارخانه‌ها با داستان شرلوک هلمز رونق گرفت
در سال‌های 1890 میلادی یک شرکت آمریکایی تولیدکننده دارو به نام «بیچام» تبلیغی با نام شرلوک هلمز تهیه کرد که کارآگاه انگلیسی از محصولات این شرکت استفاده می‌کند. کارخانه‌های دخانیان نیز ادعا می‌کردند که هلمز در پیپ خود از توتون‌های آنها استفاده می‌کند.

-اولین بازیگر تلویزیونی شرلوک هلمز از او نفرت داشت
پس از جنگ جهانی دوم و رشد تکنولوژی، اولین نمایش تلویزیونی شرلوک هلمز  در سال 1951 در انگلستان پخش شد. آلن ویتلی، بازیگر نقش شرلوک هلمز در مصاحبه‌ای تلویزیونی گفته بود از شرلوک هلمز متنفر است، چون او یک انسان خودخواه و خودپسند است.

- یک شبکه خبری از روی کتاب فیلم ساخت
استقبال مخاطبان انگلیسی از داستان‌های شرلوک هلمز باعث شد شبکه خبری بی‌بی‌سی اولین مجموعه تلویزیونی از شرلوک هلمز را در سال‌های دهه 60 میلادی بسازد. در این مجموعه پیتر کوشینگ به جای نقش شرلوک هلمز بازی می‌کند.

- بسیاری از مردم تصاویر شرلوک‌های قدیمی را فراموش کردند
تصویری که از شخصیت شرلوک هلمز در اذهان مردم عامی نقش بسته است چهره «جرمی برت» تا قبل از دهه 90 میلادی است و بعد از آن کارهای تولید شده زیاد از سوی مخاطبان کشورهای انگلیسی‌زبان با استقبال روبرو نشده است.

- شرلوک هلمز بهترین کارآگاه و جاسوس انگلستان است
یکی از اتفاقات جالب در تاریخ ساخت فیلم و سریال از روی کتاب شرلوک هلمز بازی «اندرو اسکات» در نقش شرلوک هلمز بود. همه مردم انگلستان با چهره اسکات در نقش جیمز باند بهترین جاسوس انگلیسی آشنا بودند.

- جابجایی نقش شرلوک هلمز با دکتر واتسون
از دیگر مسائل جالب فیلم‌های ساخته شده بر اساس داستان شرلوک هلمز حضور «پاتریک مکنی» در دو نقش شرلوک هلمز و دکتر واتسون بود. او در دو فیلم ساخت «راجر مور» نقش شرلوک هلمز را داشت ولی در فیلم ساخت «کریستوفر لی» نقش دکتر واتسون را ایفاء کرد.

توصیه‌های آنه کارسون به نویسندگان جوان


 
تاریخ انتشار : دوشنبه ۴ تیر ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۳۵
, مترجم : مهرناز زاوه
 
 
آنه کارسون، شاعر، رمان‌نویس، مقاله‌نویس و مترجم کانادایی است که در این مطلب بخش‌هایی از مصاحبه‌های او با نشریات مختلف درباره شیوه‌های نویسندگی آمده است.
 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از لیت‌هاب - آنه کارسون در دنیای ادبیات بی‌همتاست. اول از همه اینکه هیچکس نمی‌داند او را چه صدا بزند؛ او شاعر، رمان‌نویس، مقاله‌نویس، مترجم، استاد دانشگاه، محقق و ابداع‌گر قالب‌هاست. او به طرز شگفت‌انگیزی فوق‌العاده است، هم روی کاغذ و هم در مصاحبه. آرزوی دیرین او این بود که اسکار وایلد شود، اما همین حالا هم بسیار از او بهتر است. آثار او در هر قالبی و هر نامی که بخواهید رویش بگذارید، به بی‌نظیرترین چیزها دست می‌یابد: آنها در ظاهر پیشتاز، تجربی، از لحاظ فکری چالش‌برانگیز و عمیقا تکان‌دهنده‌اند. شاید بخواهید بدانید چطور این کار را می‌کند. کارسون به ندرت توصیه مشخصی برای نوشتن می‌کند و حتی لزوما جواب سوال‌ها را طوری نمی‌دهد که برای افراد غیرحرفه‌ای قابل فهم باشد، اما اغلب به زیبایی درباره پروسه نوشتن و ساختن فرم‌ها سخن می‌گوید.

برای خودت مشکل بساز
برای خودت یک مشکل بساز، در هنگام پرداختن به آن به مشکلاتی می‌رسی که خودت نساختی و حتا خوابش را هم نمی‌دیدی.
 
به ایده‌هایت از زوایای مختلف بنگر
مغز من سبدی از خرت و پرت‌هاست که سرانجام به نظر می‌رسد یک ایده تاثیرگذار داشته باشد. من کورمال کورمال پی آن می‌گردم که ببینم چیست، ترتیب‌های متفاوت و مفاهیم متفاوت را امتحان می‌کنم و بعد یکی را انتخاب می‌کنم.
 
مشارکت را امتحان کن
همکاری برای من جواب می‌دهد تا آنجا که می‌توانم بیرون از مرکز کار بایستم. درنتیجه من سازمان‌دهی یا هدایت نمی‌کنم و نقطه اتکا نیستم... به من اجازه می‌دهد که نگران نباشم و ابداع کنم.
 
نگران دسته‌بندی‌های رسمی ژانرها نباش
هر آنچه را دوست داری بنویسی، به همان شیوه‌ای بنویس که دوست داری.
 
از دکمه دیلیت نترس
با لذت و وحشیانه ویرایش کن، پاک کردن چیزها خیلی جالب است.
 
به شعرهایت به چشم اشیا نگاه کن
ساختن شعر، ساختن یک شی است. من بیشتر به چشم نقاشی به آن نگاه می‌کنم تا متن، اما نقاشی‌هایی که به طور فیزیکی از طریق زبان قابل وارد شدن هستند. این راه دیگری برای فکر کردن به یک کتاب است، یک شی که همانقدر به لحاظ بصری واقعی است که از نظر متنی.
 
صدای خودت را پرورش بده
اگر کار کسی را بخوانم و فکر کنم، خدای من، واقعا دلم می‌خواهد مثل آن بنویسم، خواندن آن را متوقف می‌کنم، چون نمی‌خواهم مقلد باشم. به عنوان مثال من نوشته‌های میویس گالنت را دوست دارم، اما وقتی مشغول نوشتنم سعی می‌کنم گالنت را نخوانم، چون خیلی راحت در او رخنه می‌کنم.
 
به خواننده اعتماد کن
هرودوت (نخستین تاریخ‌نگار یونانی‌زبان) حس شوخ‌طبعی خوبی دارد. اما من فکر می‌کنم او شوخی نمی‌کند. او عقاید و حقایق را ارائه می‌دهد و سعی نمی‌کند میان بد و خوب فرق بگذارد. هرودوت به خواننده اعتماد می‌کند و این کار را به عهده او می‌گذارد. یک مدارای تحسین‌برانگیز... فکر می‌کنم در همه آثارم سعی کرده‌ام این مدارا را داشته باشم و اجازه بدهم که خواننده خودش حسش را بسازد.

روی ارتباط برقرار کردن تمرکز کن
چیزهایی را که می‌خواهید به هم مرتبط کنید در کنترل شما نیستند. این تنها شمایید که با دنیا برخورد می‌کنید. اما چگونگی وصل کردن آن‌ها به هم چیزی است که ذات ذهن شما را نشان می‌دهد. من می‌توانم فهرستی از چیزهایی را که دیدم،تهیه کنم، اما به این دلیل نیست که آن‌ها را کنار هم می‌گذارم، این کار بعدی خواهد بود. من آن‌ها را تصادفی کنار هم می‌گذارم. از یک طرف این کاملا دلبخواه به نظر می‌رسد و از طرف دیگر، کاملا به این بستگی دارد که من به عنوان یک متفکر که هستم.
 
به کار کردن ادامه بده، حتا اگر نمی‌دانی که دقیقا داری روی چه کار می‌کنی
من می نویسم تا بفهمم درباره یک چیز چه فکر می‌کنم.