فروشگاه بزرگ دقیق

فروشگاه بزرگ دقیق

دنیای اسباب بازی - آرایشی - خرازی - بهداشتی - ارسال به سراسر ایران
فروشگاه بزرگ دقیق

فروشگاه بزرگ دقیق

دنیای اسباب بازی - آرایشی - خرازی - بهداشتی - ارسال به سراسر ایران

لقب ایراندوست را دهخدا به ریچارد فرای داد

مترجم کتاب «خاطرات ریچارد فرای» در گفت‌وگو با ایبنا:
لقب ایراندوست را دهخدا به ریچارد فرای داد
 
تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۹ شهریور ۱۳۹۷ ساعت ۰۹:۳۹
 
 
بهمن زبردست می‌گوید: فرای در خاطرات خود از مرحوم دهخدا که با او خیلی دوست بوده، بسیار تعریف کرده است، مرحوم دهخدا به او لقب ایراندوست داده بود و فرای هم در تمام مواردی که به فارسی امضا می‌کرد.
 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، ریچارد نلسون فرای، زبانشناس و ایرانشناس آمریکایی است که بیش از ۷۰ سال از زندگی‌اش را صرف مطالعه و پژوهش درباره تاریخ و فرهنگ فلات ایران کرد. او یکی از مهم‌ترین ایرانشناسان و شرق‌شناسانی چون آرتور کریستین‌سن و آرتور پوپ، رومن گیرشمن و پروفسور آلبرت امستد بود که شرق‌شناسی را در دانشگاه‌های جهان بنیان گذاشتند و تألیفات بسیاری درباره فرهنگ و هنر و تاریخ ایران داشتند. تلاش‌های ریچارد نلسون فرای منجر به ایجاد کرسی تدریس مطالعات ایرانی در دانشگاه کلمبیا شد و به عنوان اولین استاد کرسی مطالعات ایرانی منصوب شد. همچنین یکی دیگر از کارهای فرای، تأسیس مرکز مطالعات خاورمیانه در دانشگاه هاروارد بود. او یکی از بنیانگذاران مرکز مطالعات خاورمیانه در تهران بود و نخستین مدرسه تابستانی مطالعات ایرانی را در دانشگاه شیراز سازمان داد.
 
بهمن زبردست، مترجم کتاب «خاطرات ریچارد فرای» در گفت‌وگو با ایبنا درباه این کتاب گفت: این خاطرات شامل کلیتی از زندگی ریچارد فرای و خاطرات او مربوط به ایران است. کتاب شامل دو مصاحبه است که دو طرح تاریخ شفاهی، یکی کار شهلا حائری و دیگری کار سیدولی‌رضا نصر(پسر سید حسین نصر) بوده و نسخه‌های انگلیسی آن در اینترنت موجود است. این دو در سال‌های مختلف با ریچارد فرای صحبت کرده‌ و خاطرات او درباره ایران را جمع‌آوری کردند. همان‌طور که می‌دانید ریچارد فرای سال‌ها در روسیه، تاجیکستان و دیگر کشورها هم بوده است و خاطرات او گسترده است ولی در این دو مصاحبه فقط از خاطراتی که درباره ایران بوده، سوال شده است.
 


زبردست درباره قسمت‌های جذاب این خاطرات بیان کرد: برای من به عنوان یک ایرانی همه این خاطرات جذاب بود. مثلا اینکه ریچارد فرای 5 روز قبل از کودتای 28 مرداد به دیدار دکتر مصدق می‌رود. صحبت‌ها و سوالات زیادی در این باره هست، مثلا نامه‌ای که مصدق به آیزنهاور داده و آیزنهاور به آن جواب داده، چه بوده که در اینجا برای ریچارد فرای تعریف می‌کند و می‌گوید: «من به آیزنهاور نوشته‌ام که از نظر پولی نمی‌توانم مملکت را اداره کنم و اگر این وضعیت ادامه پیدا کند، کمونیست‌ها دولت را می‌گیرند.»، این خاطره و این موضوع خیلی برای من جالب بود؛ یا مثلا چیزهایی که درباره تاریخ ایران و اینکه رابطه دین و دولت قبل و بعد از مغول در ایران چطور بوده، صحبت می‌کند. یک جمله جالبی هم که دارد این است که می‌گوید من سال‌ها درباره ایران تحقیق کردم ولی تا زمانی که به ایران رفتم و مسئولیت پذیرفتم، یعنی مدیر موسسه ایرانشناسی در شیراز شدم، درک درستی از جامعه ایران و اینکه دیوانسالاری ایران چگونه کار می‌کند، نداشتم و این شرایط به اندازه سال‌ها درس تاریخ خواندن به من درس و تجربه آموخت.
 
نظر فرای به ایرانی‌ها نزدیک‌تر است تا به آمریکایی‌ها
این مترجم درباره دید و نظر فرای نسبت به ایران گفت: فرای در مجموع نظر مثبتی نسبت به ایران داشته است. مرحوم دهخدا به او لقب ایراندوست داده بود و فرای هم در تمام مواردی که به فارسی امضا می‌کرد، نام خود را ریچارد فرای ایراندوست می‌نوشت. علاقه او به ایران به حدی زیاد بود که با وجود اینکه خودش امریکایی است، نظرش این بود که آمریکا درک درستی از ایران ندارد و برخورد مناسبی با ایران نکرده است. در کل می‌توان گفت که نظر او به ایرانی‌ها نزدیک‌تر است تا به آمریکایی‌ها.
 

بهمن زبردست
زبردست درباره اندیشمندان ایرانی که فرای با آن‌ها در ارتباط و دوستی بوده، عنوان کرد: فرای در خاطرات خود از مرحوم دهخدا که با او خیلی دوست بوده، بسیار تعریف کرده است؛ یا از کسانی مانند شاهپور شهبازی که او را برای کار کردن در ایران دعوت کرده و تعداد دیگری از بزرگان ادبی ایران در خاطرات خود یاد کرده است. البته از برخی هم انتقاد کرده، مثلاً در مورد باستانی‌پاریزی می‌گوید، درست است که باستانی اطلاعات جالبی داشت، ولی نمی‌توانست تاریخ را به روش جدید تدریس کند و سر کلاس فقط قصه تعریف می‌کرد.
 
مترجم کتاب «خاطرات ریچارد فرای» درباره حیطه کاری فرای در ایران گفت: فرای بیشتر زبانشناس و ایرانشناس است و حیطه تخصص او بیشتر ایران باستان بود، ولی با فرهنگ ایران هم آشنا بوده است. مثلاً یک خانقاه خاکساریه در شیراز بوده، که فرای به آنجا می‌رود و در آنجا درویش می‌شود. البته پیر این فرقه در تهران به دلیل اینکه دین فرای مسیحی بوده، دستور می‌دهد که او را نپذیرند، اما پیروان این فرقه در شیراز او را می‌پذیرند. فرای رابطه گسترده‌ای با ایرانی‌ها داشته و به دیدار بسیاری از علما هم رفته، مثلا آیت‌الله بروجردی از کسانی است که فرای با او دیدار داشته است.
 
تاسف فرای از صدمه ایرانشناسی در غرب
زبردست درباره خواسته یا خواسته‌های فرای که در خاطرات او ذکر شده ولی به آن نرسیده، بیان کرد: فرای در بخشی از خاطرات خود می‌گوید خیلی حیف شد که کار موسسه ایرانشناسی که برای ایران تاسیس کردیم و خیلی از خارجی ها را به آن دعوت کردیم، ادامه پیدا نکرد. یا مثلاً خیلی تاسف می‌خورد که با به هم خوردن رابطه ایران با کشورهای غربی، ایرانشناسی هم در غرب صدمه دید و کسی هم روی این مسئله کار و هزینه‌ای نکرد؛ برعکس عرب‌ها که خیلی هزینه می‌کنند.
 
وی همچنین به وصیت فرای برای دفن او در ایران اشاره کرد و افزود: این دو مصاحبه که در قالب کتاب «خاطرات ریچارد فرای» چاپ شده، سال‌ها قبل از مرگ او انجام شده است؛ اما در همین مصاحبه‌ها هم اشاره می‌کند و با تأثر می‌گوید که من وصیت کرده‌ام در ایران دفن شوم. البته دولت‌ هم به او قول این کار را داده بود، اما  با اعتراض برخی که او را جاسوس CIA می‌دانستند، این کار انجام نشد. همسر ریچارد فرای هم ایرانی است، یعنی بار دومی که ازدواج می کند، همسر ایرانی برمی‌گزیند.


ریچارد فرای و رومن گیرشمن در محوطه باستانی شوش- سال 1345
زبردست به بحث‌هایی که فرای درباره ایران داشته هم اشاره کرد و گفت: فرای در خاطرات خود، درباره خیلی چیزها در ایران نظر داده و مطالبی دارد که شرق‌شناسان دیگر به آن توجهی ندارند. مثلاً درباره تفاوت آجر نایین با آجر شهر دیگری مثل شیراز می‌گوید که آجر نایین به دلیل نمک کمتر، دیرتر خراب می‌شود. یا اینکه می‌گوید، کارگر اصفهانی پرکار و کارگر شیرازی تنبل‌تر است. فرهنگ ایران بسیار برای او جالب است و با نگاهی دقیق به آن پرداخته است. مثلاً در خاطرات خود از تفاوت یک فرد شمال شهری با جنوب شهری در تهران تفاوت شهرستان‌ها و تهران و ... مطالبی را بیان کرده است که شاید هیچ کس دیگری با این دقت و ظرافت به آن نپرداخته باشد. چیز جالبی هم که به آن اشاره کرده این است که می‌گوید، من خودم را ایرانی‌تر می‌دانم تا کسانی که در ایران به دنیا آمده‌اند؛ چرا که کسی که در ایران به دنیا آمده، از اول این زبان و ملیت را داشته، ولی من برای رسیدن به آن زحمت کشیده‌ام؛ پس من از بعضی ایرانی‌ها، ایرانی‌تر هستم.
 
وی در ادامه اظهار کرد: دو مصاحبه‌ای که در این کتاب ترجمه شده‌اند، با هم همپوشانی دارند، اما خیلی جالب است که در آن مصاحبه‌ای که پسر آقای نصر با وی انجام داده، خیلی از پدر او بد نمی‌گوید، ولی در مصاحبه‌ای که خانم حائری دارد، این طور نیست. در کل این دو مصاحبه با هم بسیار تفاوت دارند. مثلاً در آن مصاحبه‌ای که زمانش دیرتر است، فرای برخی مسائل را فراموش کرده است. بنابراین با اینکه هر دو مصاحبه در مواردی هم‌پوشانی دارند، اما من لازم دیدم که هر دو آن‌ها ترجمه شود.
 
ترجمه «خاطرات ریچار فرای» برای قدردانی از زحمات یک ایراندوست
زبردست در دلیل خود برای ترجمه کتاب «خاطرات ریچارد فرای» عنوان کرد: من به فرای خیلی علاقه داشتم و کتاب‌های او را خوانده بودم. کتاب خاطرات ریچارد فرای، شماره دوم طرح تاریخ شفاهی در انتشارات شرکت سهامی انتشار است و شماره اول آن خاطرات دکتر قریب است؛ بنابراین برای ترجمه این کتاب، با ناشر هم صحبت کردم و با هم به این نتیجه رسیدیم، ولی خوشحالم که این انتخاب را کردم. البته به عنوان یک ایرانی، یک مقدار هم از برخوردی که با فراری در زمان دفن او شد و آن احترامی که باید به او گذاشته نشد، احساس عذاب وجدان می‌کردم؛ بنابراین فکر کردم شاید ترجمه این اثر جبرانی باشد در قدردانی از زحمات این ایراندوست و ایرانشناس غربی.

زیر گنبدکبود، قصه‌گو تنها نشسته بود

به مناسبت 18 تیر و سالروز فوت مهدی آذر یزدی سراغی از او گرفتیم

زیر گنبدکبود، قصه‌گو تنها نشسته بود

ننه سرما داشت دامنش را بر می‌چید، بهار به آستانه در رسیده بود که فرزندی در خانواده آذریزدی متولد شد. می‌گویند آمدن یک کودک بخصوص اگر با بهار همراه باشد، شور و شوق می‌آورد، اما نه در خانه یک رعیت فقیر که به سختی روزگار می‌گذراند.

زندگی قصهگو خودش قصهای است بلند بالا و خواندنی که البته در خاطرات و مصاحبههایش به آنها اشاره کرده است اما شاید روزی روزگاری، کسی باشد که قصه قصهگوی پیر را روایت کند؛ قصه روزگار سخت و ملتهب دوران کودکیاش را، نبرد بیامان با نداری در روزگار جوانی و روزهای سالمندی و تنهاییاش را.

مهدی آذریزدی 87 سال بین آخرین روزهای سال 1300 تا 18 تیر ماه 1388 فرصت داشت که زندگی کند و این سالها اگر چه بر او سخت گذشت ولی برای ادبیات ایران سرمایهای ارزشمند محسوب میشود. آذر یزدی مجموعه «قصههای خوب برای بچههای خوب» را نوشت و جایزه یونسکو را به دست آورد و جایزه سلطنتی کتاب سال را که به دلیل شرایط سخت مالی حتی نتوانست در مراسم اهدای این جایزه شرکت کند. مهمتر از همه اینکه آذریزدی با کتابها و اشعارش، ادبیات بومی کودک و نوجوان را در ایران پایهریزی کرده بود و بعدها بسیاری متاثر از او دست به قلم شدند و برای کودکان و نوجوانان این سرزمین قصههای خواندنی نوشتند و شعرهای جذاب سرودند.

از قصهگو بیشتر از 30 اثر به یادگار مانده که برخی به نظم و برخی به نثر هستند. دوره هشت جلدی «قصههای خوب برای بچههای خوب»، دوره ده جلدی «قصههای تازه از کتابهای کهن»، «گربه ناقلا»، «شعر قند و عسل»، «مثنوی بچه خوب»، «قصههای ساده برای نوآموزان»، «تصحیح مثنوی مولوی»، «گربه تنبل»، «خودآموز مقدماتی شطرنج»، «خودآموز عکاسی برای همه»، «قصههای پیامبران»، «یاد عاشورا»، «تذکره شعرای معاصر ایران»، «لبخند»، «چهل کلمه قصار حضرت امیر (ع)»، «دستور طباخی و تدبیر منزل» و «خاله گوهر» از آن جمله هستند و البته کتابهای دیگری که در زمان حیاتش فرصت انتشار پیدا نکردند.

جوانیاش را لابهلای دستگاههای جورابباقی میگذراند. ممکن بود استعدادش برای همیشه لای رشتههای نخ جوراببافی در هم بپیچد اما گویا اهل کتاب بود یا شاید هم فقط جوانکی سر به زیر و قابل اعتماد؛ هر چه بود صاحب کارگاره پس از آنکه تصمیم به تأسیس دومین کتابفروشی شهر یزد گرفت، او را از میان شاگردان کارگاه به کتابفروشی منتقل کرد. کار در کتابفروشی فرصتی شد برای آشنایی آذریزدی با اهالی شعر و ادب. این شد که بعد از مدتی به تهران نقل مکان کرد و به سفارش یک همشهری مهربان به نام حسین مکی در چاپخانه حاج محمدعلی علمی واقع در خیابان ناصرخسرو مشغول بهکار شد. روزهای جوانی آماده میشدند که جایشان را به روزگار میانسالی بدهند اما قصهگو هنوز تنها بود؛ نه همسری داشت و نه فرزندی. سال 1335 بود و او هم 35 ساله. روزها از پی هم میآمدند و میرفتند و قصهگو در خلوت پر هیاهوی خودش بود که چشمش به کتاب انوار سهیلی افتاد؛ کتاب را در چاپخانه حاج علمی دید و فکری به سرش زد. تصمیم گرفت، قصههای کهن را برای کودکان ساده بنویسد و این چنین شد که «قصههای خوب برای بچههای خوب» نوشته شد.

پدر همه بچهها بعلاوه یکی

قصهگو زیر گنبدکبود تنها نشسته بود و اگرچه برای همه بچهها قصه میگفت اما هرگز پدر فرزندی نشد که با قصههایش او را شبها بخواباند. مهدی آذریزدی تا پایان عمرش مجرد ماند ولی به ناچار پسرکی به نام محمد صبوری را به فرزندخواندگی پذیرفته بود!

در مراسم بزرگداشتی که موسسه سپاس بعد از فوت قصهگو برایش ترتیب دادهبود، محمد صبوری تعریف کرده بود که در پایان سالهای کودکی برای پیدا کردن کار به یک شرکت عکاسی رفته بود؛ صبوری میخواست آنجا شاگردی کند اما آذریزدی نمیتوانست یک کودک را به کار بگیرد. دست رد به سینه پسرک زده بود و دلش را شکسته بود اما همکارش نشست و یک دل سیر با پسرک حرف زد. از زندگی محمد پرسیده بود و از یتیمی و نداریاش. تمام قصه را بیکم و کاست به آذریزدی منتقل کرده و گفته بود: بچه مودبی است. تو فرض کن فرزندی داشتی که مادرش مرده است، پس این بچه را به فرزندی قبول کن. آذریزدی که آرزو داشت فرزندی داشته باشد، محمد را به خانه برد.

کودکی یتیم و بیسرپرست به کسی پناه برده بود که روزگار چندان بهتری نداشت؛ فرقش این بود که نداری و فقر را با هم تحمل میکردند. چه کسی میتواند باور کند که آذریزدی یک سال برای خریدن لباسهای عید فرزندخواندهاش، کتابهایش را فروخت؟!

در دنیای آرام و ساکت آذریزدی و فرزندخواندهاش، فقر حسابی جولان داده بود. صبوری در مراسم بزرگداشت پدرخواندهاش، تعریف کرده بود: تا زمانی که من ازدواج کنم با آذریزدی در یک خانه 36 متری در نازیآباد زندگی میکردیم. زمانی که ایشان برنده جایزه کتاب سلطنتی شد، گفتند باید با تشریفات به دربار بروید و جایزه را از دست شاه بگیرید، اما ما به دلیل اینکه فقیر بودیم و نمیتوانستیم لباس مناسبی برای خود تهیه کنیم، برای دریافت جایزه نرفتیم.

بعد از ازدواج فرزند خوانده، قصهگو تنها زندگی میکرد و بعدها مسائلی پیش آمد که او را ناگزیر کرد به شهر یزد برگردد. مصطفی رحماندوست میگوید که چند سال بعد از مرگ قصهگو، فرزندخوانده هم دار فانی را وداع گفت و حالا بازیابی قصههای خانه آرام و روزگار ناآرام آذریزدی از همیشه دشوارتر است.

قصهگوی همیشه تنها

آرام بود و درونگرا؛ این را میشود از خاطراتش در کتاب حکایت پیر قصهگو که به کوشش پیام شمس الدینی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر شده براحتی فهمید. آذریزدی در فرازهای مختلفی از این گفتوگو، از زودرنجی، مردمگریزی یا حتی روحیه ناسازگار خود با زندگی اجتماعی و روزمره مردم سخن گفته است. او در جایی از این گفتوگوی بلند میگوید: نمیدانم چرا هرجا منزل کردم، همسایههایش بد از آب درآمدند!

شاید تنهایی قصهگو عجیب نباشد و اینکه عشق بیپایانش به بچهها نتوانست او را به پدر شدن مشتاق کند. مصطفی رحماندوست که چند جلد از «قصههای خوب برای بچههای خوب» را زیر نظر آذریزدی بازنویسی کرده و به همین بهانه فرصت همراهی و معاشرت با قصهگو را بیشتر از قبل داشته، درباره مجرد ماندنش تا پایان عمر میگوید: همیشه به شوخی میگفت من از زنها میترسم اما این یک شوخی بود. شاید برای کسی که همه عمر را با سختی و تنگدستی گذرانده بود، زندگی و صاحب فرزند شدن، آرزویی دور و غیرمنطقی بود.

قصهگو همه عمرش را به نوشتن گذرانده بود؛ گاهی غلطگیری و ویرایش میکرد و گاهی هم فهرست اعلامنویسی. در تمام این سالها نه وارد کار دولتی شد و نه از جوایز، تقدیرها با صلهها و اعانهها سهمی برای خودش خواست تا زمانی که در بیمارستان آتیه تهران برای همیشه از جهان فانی رخ بر بست.

رحماندوست تعریف میکند که روزی با هم در خیابان آذریزدی در شهر یزد قدم میزدند. رو به قصهگو کرده و گفته بود: میدانی اینجا را به نام تو زدهاند. قصهگو بیدرنگ اما آهسته جواب داده بود: چه فایده که نه همسری دارم و نه فرزندی که به آنها فخر بفروشم!

همان بود که دنبالش بودم

رهبر معظم انقلاب 15 دی سال 1386 با اشاره به اینکه رسیدگی به فرزندانش را مدیون این مرد و کتابهای او بوده است، درباره مهدی آذریزدی فرمودهاند: بچههای ما داشتند به دوران مُراهقی - یعنی نزدیکی به بلوغ - میرسیدند، دوره هم دوره طاغوت بود و همه عوامل در جهت گمراهسازی ذهن و دل جوان حرکت میکرد. من دلم میخواست چیزی باشد که جوانهای ما با او هدایت شوند و جاذبه هم داشته باشد. خب، کتاب خوب که خیلی بود. بنده فهرست پیشنهادی کتاب مینوشتم و بین جوانهای دانشجو و دانشآموزهای سطوح بالای دبیرستانها پخش میشد، اما برای بچههای کوچک، دستمان خالی بود، تا اینکه کتاب ایشان را پیدا کردم. نگاه کردم دیدم این از جهات متعددی، از دو سه جهت، همان چیزی است که من دنبالش میگردم.

آذر مهاجر

ادبیات و هنر

جویس کارول اوتس: ویلیام فاکنر مهم‌ترین داستان‌نویس ایالات متحده است


 
تاریخ انتشار : یکشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۷ ساعت ۱۵:۴۷
, مترجم : سحر حسابی
 
 
جویس کارول اوتس در سال 2017 طی مطلبی در توییتر از ساکنین می‌سی‌سی‌پی انتقاد کرد و نوشت اگر ساکنین این منطقه آثار ویلیام فاکنر را می‌خواندند از خواندن آن توسط جامعه جلوگیری می‌کردند. وی در این مصاحبه از نوشتن، دنیای جدید، و علاقه شدیدش به فاکنر سخن می‌گوید.
 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از کلاریون لِجر، جویس کارول اوتس، نویسنده 80 آمریکایی ساله قرار است در تاریخ 16 تا 20 جولادی در کالج میلساپس در ایالت می‌سی‌سی‌پی سخنرانی کند و پس از مراسم آثارش را برای طرفداران امضا کند.
 
«اوتس» تاکنون 5 بار به مرحله نهایی جایزه «پولیتزر» راه یافته است و از آثارش می‌توان به «بل‌فور»، «سرزمین عجایب»، «دختر گورکن»، «خواهرم، عشقم»، «زامبی»، «بلوند»، و «آبشار» اشاره کرد. وی در مصاحبه زیر به سؤال‌های مختلفی درباره نوشتن، کاهش میزان سواد و کتابخوانی، و علاقه‌اش به ویلیام فاکنر، نویسنده شهیر داستان‌هایِ «خشم و هیاهو» و «گور به گور» سخن می‌گوید.
 

شما جایزه‌های معتبر زیادی کسب کرده‌اید و 40 کتاب نوشته‌اید. چه چیزی به شما انگیزه ادامه نوشتن می‌دهد؟ خب کار دشواری است.
قصه‌گویی جدابیتی بی‌پایان دارد. علاقه ما به روایت دیگران و رازهایی که انسان را احاطه می‌کند هیچ‌گاه جذابیتش را از دست نمی‌دهد.
 
آیا دریافت این همه جایزه و موفقیت سبب نمی‌شود در هنگام نوشتن کتاب بعدی‌تان دچار استرس شوید؟
از این زوایه به جوایز نگاه نمی‌کنم. نوشتن مانند رویا دیدن است. دستاوردهایش کاملاً خصوصی است و به دنیای بیرون و عموم ربطی ندارد.
 
نوشتن برای بسیاری از خوانندگان مرموز و عجیب است و همیشه برایشان جالب است بدانند چگونه، کجا، و چه زمانی می‌نویسید؟ دوست دارید این موضوع را با مخاطبانتان به اشتراک بگذارید؟
امروزه بسیاری از آدم‌ها دستی در نوشتن دارند و داستان و شعر می‌نویسند. نوشتن دیگر پدیده‌ای عجیب نیست. همه ما دوست داریم داستان بگوییم و بشنویم. فقط نویسندگان افرادی هستند که برای گفتن داستانشان زمانشان را می‌گذارند و شخصیت‌هایشان را پرورش می‌دهند.
 
شما معلم باتجربه‌ای نیز هستید. توصیه شما به افراد در سنین مختلف که فکر می‌کنند داستانی برای گفتن دارند چیست؟
نوشتن در نتیجه کتاب خواندن شکل می‌گیرد. اول کتاب می‌خوانیم و سپس برای نوشتن الهام می‌گیریم.
 
مهم‌ترین توصیه‌ای که تاکنون از کسی درباره نوشتن شنیده‌اید چه و از طرف چه کسی بود؟
مهم‌ترین؟ نمی‌دانم.باید فکر کنم.....
 
فرم‌های مختلف نشر، از روزنامه گرفته تا کتاب، در سال‌های اخیر دچار تغییرات زیادی شده است. به همین دلیل بسیاری از نویسندگان خود آثارشان را منتشر می‌کنند. فکر می‌کنید در دهه‌های آتی چه تغییراتی در صنعت نشر به وجود خواهد آمد؟
دنیای نشر کتاب دچار تغییرات زیادی نشده است. شاید بهتر باشد این اتفاق رخ دهد. همسر من آثار صوتی می‌خواند اما من کتاب‌های سنتی را ترجیح می‌دهم. در حال حاضر ترکیبی از تکنولوژی‌های جدید و قدیم داریم. ممکن است نشر کاغذی کاهش یابد اما تاکنون چنین اتفاقی رخ نداده است. علاوه بر این، در دنیای امروز پرفروش‌ها بیشتر از دوران همینگوی مخاطب دارند. اگر هدف خواندن است انتشار کتاب در اینترنت توسط خود نویسندگان راه خوبی برای به دست آوردن مخاطب است و چنین اتفاقی در دهه‌های پیشین امکان‌پذیر نبود.
 
نویسنده موردعلاقه شما کیست؟ در واقع کدام نویسنده اهل می‌سی‌سی‌پی را دوست دارید؟
می‌سی‌سی‌پی جای خوبی برای نویسندگان است با اینکه تنها نویسنده معروف ساکن اینجا ویلیام فاکنر بود. نویسندگان دیگری چون ریچارد فورد، ادورا ولتی، و جسمین وارد نیز اینجا زندگی کرده‌اند. البته همیشه این اعتقاد وجود داشته است که همینگوی و فاکنر از لحاظ تأثیرگذاری، میزان موضوعات، و عمق دستاوردها مهم‎‌ترین نویسندگان ایالات متحده هستند. در میان این دو فاکنر نویسنده بزرگی است زیرا دست از تجربه ادبی برنداشت و اصالت ادبی بیشتری داشت. با اینکه ارزش و احترام زیادی برای همینگوی قائل هستم اما این فاکنر است که جواب توجه مردم و رسانه‌ها را داد.
 
سوالی درباره یکی از مطالب‌تان در توئیتر دارم. نوشته بودید: «خنده‌دار است! اگر ساکنین می‌سی‌سی‌پی اهل کتاب خواندن بودند کتاب‌های فاکنر ممنوع اعلام می‌شد.» اشاره شما به فهرست کتابخوانی مدارس در این منطق بود. متون داستانی متفاوت‌تر از آنچه نویسنده قصد دارد خلق می‌شود. کمی در این باره توضیح می‌دهید؟ و آیا گاهی از نوشتن متنی پشیمان می‌شوید؟
به نظرم این موضوع حقیقت دارد. بسیاری از افراد شروع به خواندن کتابی می‌کنند و پس از خواندن چند صفحه کتاب را کنار می‌گذارند و ادعا می‌کنند جذاب نیست. اگر به خواندن ادامه بدهند داستان را زشت و غیرمسیحی می‌دانند.
 
خوشبختانه بسیاری از مردم فاکنر را نمی‌خوانند یا نمی‌توانند بخوانند. منظور فقط افراد حاضر در می‌سی‌سی‌پی نیست و منظور همه مردم است.
 
علاوه بر این بسیاری از مردم متون نثر قرن بیستم را نمی‌خوانند یا نمی‌توانند بخوانند. آمار اخیر نشان می‌دهد بعضی از مردم سالی یک یا دو کتاب هم نمی‌خوانند. این افراد حتی داستان‌های جوان‌پسند را نمی‌خوانند، چه برسد به اینکه ادبیات جدی را بخوانند. بعضی‌های آخرین کتابی که خوانده‌اند در دوران مدرسه بوده است زیرا به عنوان تکلیف درسی مجبور بودند آن کتاب خاص را بخوانند.
 
من آن مطلب را نوشتم تا بگویم فاکنر به شدت علیه نژادپرستی حاکم در میان سفیدپوستان بود و اگر مردم این منطقه آثارش را می‌خواندند به دلیل همین موضوعات کتاب‌هایش را ممنوع اعلام می‌کردند.
 
حقیقت تلخ این روزها این است که در شرایط ضدروشنفکر، ضد آموزشی، و ضد علمِ آمریکا و در زمانی که بودجه مدارس و حقوق معلمین کاهش یافته است فقط می‌سی‌سی‌پی نیست که ترجیح می‌دهد کتاب‌های سخت، تجربی، و ضدنژادپرستی نویسندگانی چون ویلیام فاکنر را نخواند.
 
شاید در گفتن حرفم کمی اغراق کرده باشم اما در دوره‌ای که رئیس‌جمهور کنونی حکومت می‌کند و دیدگاه سنتی علیه نخبگان وجود دارد حرف من درست نیست؟ انتقاد فاکنر از نژادپرستی، دورویی، و مسخره بودن برتری سفیدپوستان سبب می‌شود در میان ساکنین می‌سی‌سی‌پی محبوب نباشد.
 
تا به حال به می‌سی‌سی‌پی رفته‌اید؟
عجیب است که با وجود تمام علاقه‌ام به ویلیام فاکنر و اِدورا ولتی تاکنون به می‌سی‌سی‌پی نرفته‌ام. به یاد دارم در دوره دبیرستان همه مکان‌های شهری یوکناپاتافا-شهر خیالی داستان‌های فاکنر در می‌سی‌سی‌پی-را حفظ کرده‌ام. هیچ‌وقت توسط هیچ کالج، دانشگاه، فستیوال ادبی، و کتابفروشی به می‌سی‌سی‌پی دعوت نشدم. احساس می‌کنم بیش از حد از می‌سی‌سی‌پی انتقاد کردم. حرف من کمی ناعادلانه بود زیرا نه فقط درباره می‌سی‌سی‌پی بلکه همه ایالت‌ها صدق می‌کند.

همیشه نگرانم که در مصاحبه‌ها زیادی حرف بزنم


 
تاریخ انتشار : جمعه ۲۲ تیر ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۲۴
, مترجم : مهرناز زاوه
 
 
آتوسا مشفق، نویسنده امریکایی ایرانی‌تبار در این مصاحبه ووپی گلدبرگ را می‌ستاید و از شروع پوچ‌انگاری‌اش در دوران نوجوانی می‌گوید.
 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از لیت‌هاب - آتوسا مشفق، نویسنده ۳۷ ساله امریکایی ایرانی‌تبار است که آخرین کتابش «سال استراحت و آرامش من» دو روز پیش وارد بازار کتاب امریکا شد.

بیشتر از همه دوست داری چه کسی کتابت را بخواند؟
ووپی گلدبرگ (بازیگر و کمدین). اگر «سال استراحت و آرامش من» را بخوانید متوجه می‌شوید که قهرمان داستان، گلدبرگ را نمونه بارز اصالت و پوچی در دنیای تظاهر و فریب‌کاری می‌داند. و من هم همینطور. من از زمانی که گلدبرگ را در ۹ سالگی در فیلم «رنگ ارغوانی» در نوار وی‌اچ‌اس دیدم طرفدارش هستم. فیلم‌های بعدی‌اش حتا مرا بیش از پیش قانع کرد که او یک نابغه است. استعداد به‌خصوص او در بیرون آوردن هر صحنه از فیلم‌های داستانی به عنوان یک انسان زنده و درنتیجه از بین بردن خطای حسی از سینما، تاثیر عمیقی روی من به عنوان هنرمند داشت، حتا پیش از آنکه بدانم که نویسنده‌ام. همیشه هوش و حواسم مشغول لایه‌های سازنده واقعیت است که واقعیت را به شکل درستش می‌پوشاند. گلدبرگ به همین خاطر قهرمانم است. دوست دارم کتابم را بخواند چون این یک پیغام قدردانی است.

کدام قطعه غیرادبی فرهنگی –فیلم، نمایش تلویزیونی، نقاشی، ترانه- است که نمی‌توانی زندگی‌ات را بدون آن تصور کنی؟
پخش زنده شنبه شب (SNL). اولین باری که بیدار ماندم تا این برنامه را تماشا کنم سال ۱۹۹۲ بود و اپیزودی بود که در آن گروه نیروانا اجرای زنده داشت. یازده ساله بودم و با خواهرم در زیرزمین جلوی تلویزیون نشسته بودیم. بالاخره صدایی را می‌شنیدم که از زمان شکافِ وجودی در پنج سالگی در سرم می‌چرخید و تکرار می‌شد. واکنش دقیقی که بعد از شنیدن ترانه «بوی روح نوجوانی می‌ده» نیروانا به خواهرم نشان دادم این بود که «این ثابت کرد که هیچ چیز مهم نیست». و شاید این آغاز پوچ‌انگاری‌ام بود. از این گذشته، برنامه‌ای را کشف کرده بودم که حقیقتا ماهرانه و نو بود. بازیگران آن در دهه ۹۰ فوق‌العاده بودند.

بهترین توصیه‌ای که تا به حال برای نوشتن دریافت کردی چه بود؟
بهترین توصیه‌ای که برای نوشتن شنیدم از مادرم بود. به من گفت کتاب‌هایی را دوست دارد که داستان‌هایش در طول چند روز اتفاق می‌افتد. فرض من این بود که او از تجربه خواندن و زندگی چند روزه در کنار شخصیت‌های داستان تا زمان تمام شدن کتاب لذت می‌برد. این یک توصیه خاص برای هیچکدام از پروژه‌های نویسندگی‌ام نبود، تنها یک نظر گذرا درباره علاقه خودش بود. چون مادرم عالی و بااستعداد است و عالی‌ترین سلیقه‌ای را دارد که می‌شناسم. من از این گفته ایده‌ها و دیدگاه‌های فراوانی را برداشت کردم. ساکن کردن یک کاراکتر در زمان واقعی به هدفی در داستان‌هایم تبدیل شد. نمی‌دانم که کل اعتبار این موضوع را باید به مادرم بدهم یا نه، اما چرا که نه؟

دوست داری در مصاحبه‌هایت از چه حرف بزنی که تا به حال پیش نیامده؟
ای کاش جوابی برای این سوال داشتم، اما واقعیت این است که همیشه وقتی از مصاحبه برمی‌گردم به این فکر می‌کنم که زیادی حرف زدم. این توانایی را دارم که به طور همزمان مقید و بی‌حد و مرز باشم. برای گذراندن یک مصاحبه بدون فاش کردن چیزی که بعدا از آن پشیمان شوم یا قضاوت‌های تندی که قبلا در مصاحبه‌هایم داشتم، باید خودسانسوری زیادی بکنم. در واقع یک لیست از موضوعاتی دارم که دیگر درباره‌شان بحث نخواهم کرد.

اولین کتابی که عاشقش شدی چه بود؟
یک کتاب کودک به نام «به من بگو میتزی» از لور سیگال و تصویرگری هریت پینکوس. مادرم هر شب قبل از خواب آن را برایم می‌خواند. کتاب درباره یک دختربچه است که وقتی والدینش خوابند برادر کوچکش را به گردش در شهر می‌برد. دوستش داشتم چون درباره لذت معرکه استقلال و کشف دنیا بود. و چون عمیقا برادر کوچکم را دوست داشتم. تا به امروز مادرم مرا «میتزی» صدا می‌زند.

معرفی کتاب مدیریت


 

هماهنگی و تنظیم روابط بین قوا

(مفاهیم، چالش‌ها و راهکارها)

یکی از تنشها و تعارضات همیشگی که بین بخشها و قوای مختلف یک نظام وجود دارد، استقلال و توانمندشدن هر یک از قوا از یک طرف و پکپارچگی و همسویی هر یک از آنها با کلیت نظام از سوی دیگر است. وقتی یک نظام با شرایط و پیچیدگی متنوع محیطی در سطح جامعه و سطح بین‌المللی روبرو می‌شود این امر میزان تنش و تعارضات یا عدم همسویی بین قوا را افزایش خواهد داد. همواره از افزایش قدرت کشورها بر پایه توانمندشدن، هر یک از قوا در امر مربوط از یک سو و همسویی و هماهنگی قوا از سوی دیگر، با کاهش تنشها و تعارضات، ارتباط دوسویه دارد. کتاب هماهنگی و تنظیم روابط بین قوا (مفاهیم، چالش‌ها و راهکارها) نوشته دکتر سید محمد میرمحمدی به دنبال ارائه مدلی است تا بتواند با حداکثر بهره‌وری موانع را پشت سر گذاشته و به هماهنگی و رابطه هرچه مطلوب‌تر قوا منجر گردد. این کتاب در چهار فصل تهیه و تدوین یافته است:

فصل اول به ارائه مفاهیمی از جنس اداره امور عمومی پرداخته شده که موضوع آن به هماهنگی و کنترل قوا مربوط می‌گردد. موضوعات این فصل در قالب چهار بخش مطرح گردیده است: در بخش اول به بحث اعتماد، انواع اعتماد، نحوه شکل‌گیری اعتماد و تأثیری که بر هماهنگی بین قوا دارد، پرداخته شده است. بخش دوم به مباحث کلیدی پاسخگویی و مفاهیم مرتبط با آن یعنی سازوکارهای پاسخگویی، انواع و اشکال پاسخگویی، اهداف پاسخگویی و در نهایت موضوع پاسخگویی در نظام جمهوری اسلامی ایران، تشریح شده است. بخش سوم به عنصر شفافیت، انواع و اشکال شفافیت و تأثیری که شفافیت بر هماهنگ و یکپارچه ساختن قوا دارد، نگاه انداخته است. در بخش چهارم و بخش پایانی از فصل اول، مفاهیم مشارکت، مشارکت در اسلام، انواع و اشکال مشارکت و نتایج حاصل از مشارکت جهت کنترل و هماهنگی، مورد توجه واقع گردیده است.

فصل دوم به ضرورت تفکیک قوا در نظام جمهوری اسلامی ایران می‌پردازد. مطالب این فصل نیز در سه بخش ارائه گردیده است: بخش اول به بحث جدایی اداره از سیاست و تئوری‌هایی که در این زمینه وجود دارد، پرداخته است. در بخش دوم به نقشی که هر یک از قوای سه‌گانه دارند و نحوه موازنه و مراقبه آنها توجه شده است. در بخش سوم این فصل، به بررسی نقش اصول ۵۷ و ۱۱۰ قانون اساسی برای هماهنگی و تنظیم رابطه بین قوای سه‌گانه پرداخته شده است. در فصل سوم به تعارض و حل آن در بین قوای سه‌گانه پرداخته شده است. در این قسمت از کتاب ضمن مرور تعاریف و مفاهیم تعارض، انواع تعارض و سیر تکامل مباحث مرتبط با مدیریت تعارض مورد بررسی قرار گرفته است. سپس با ارائه توضیحاتی در خصوص تعارض و مدیریت آن در اندیشه و سیره بزرگان دین مبین اسلام، رویکرد اسلامی حل تعارض، مورد توجه قرار می‌گیرد. در بخش پایانی این فصل نیز در خصوص نهادهای قانونی مدیریت و حل تعارض در جمهوری اسلامی ایران و نحوه انسجام‌بخشی از طریق این نهادها، توضیحات کاملی ارائه گردیده است. مطالب فصل چهارم با موضوع کنترل، هماهنگی و تنظیم روابط بین قوا، در قالب چهار بخش ارائه شده است. در بخش اول در خصوص مفاهیم کنترل، فرایند کنترل، انواع آن و اثرات و خروجی‌هایی که کنترل مؤثر می‌تواند برای تنظیم روابط بین دستگاه‌های دولتی و قوای سه‌گانه داشته باشد، توضیحات ارائه می‌شود. در بخش دوم، هماهنگی، هدف از هماهنگی، اشکال و سطوح هماهنگی و همچنین چالش‌هایی که بر سر هماهنگی میدان قوای سه‌گانه وجود دارد، مورد بحث قرار گرفته و در بخش سوم به مطالعه تطبیقی کشورهای مختلف و مکانیزم‌های حل اختلاف در این کشورها پرداخته شده است. در بخش چهارم به توضیح بحران و انواع بحران اشاره‌ای می‌شود و در نهایت، در بخش پایانی این فصل فرایند اعمال بند ۷ اصل ۱۱۰ قانون اساسی و اهداف و وظایف ستاد (دبیرخانه) اجرایی بند ۷ اصل ۱۱۰ و راهکار و مدل نهایی پیشنهادی جهت ایجاد هماهنگی و نظارت بین قوا، مورد بحث قرار می‌گیرد. این کتاب توسط نشر نگاه دانش در ۲۱۶ صفحه به چاپ رسیده و به قیمت ۲۰هزار تومان عرضه می‌شود.