فروشگاه بزرگ دقیق

فروشگاه بزرگ دقیق

دنیای اسباب بازی - آرایشی - خرازی - بهداشتی - ارسال به سراسر ایران
فروشگاه بزرگ دقیق

فروشگاه بزرگ دقیق

دنیای اسباب بازی - آرایشی - خرازی - بهداشتی - ارسال به سراسر ایران

«آیا می توان با شغل آزاد مترجمی درآمد میلیونی داشت؟»

قیمت دوره: 699.000 تومان

راه اندازی کسب و کار موفق در حوزه ترجمه

پیش بسوی درآمد میلیونی با علم و عمل ترجمه

اسرار راه اندازی کسب و کار موفق در حوزه ترجمه


ویدئوی زیر معرفی است. اگر بعد از تماشای معرفی، می خواهید دوره را تهیه کنید از دکمه پرداخت در انتهای مطلب اقدام کنید. لینک بصورت اتوماتیک برایتان ایمیل می شود. مطالبی مشتمل در ویدئو معرفی: 1- دلایل تهیه شدن این دوره و دلایل استفاده از ترجمه 2- معرفی برگزار کننده دوره بهمراه رزومه 3- دلایلی که چگونه می توان به آسانی از طریق ترجمه میلیونر شد؟ 4- نحوه برگزاری دوره بهمراه هزینه شرکت 5- سوالهایی که در دوره جواب داده می شود 6- دهها ایده دیگر که سایر کسب و کارها نیز می توانند اجرایی کنند




 

شما نیز می توانید در عرض یک سال بیش از 50 میلیون تومان پول در حسابتان از طریق ترجمه داشته باشید

این دوره حاصل کار هزاران ساعت تجربه و هزاران ساعت تلاش در زمینه کارفرمایی و مترجمی است.


عنوان دوره: «آیا می توان با شغل آزاد مترجمی درآمد میلیونی داشت؟»

مخاطبان دوره: استادان دانشگاه در تمام رشته ها، مترجمان، نویسندگان، مدرسان زبان انگلیسی، صاحبان آموزشگاههای زبان، ناشران، کتابفروشان، حتی افرادی که می خواهند یک تکنیک مدرن خرید و فروش یاد بگیرند

اهداف و مطالب دوره:

1- معرفی پیشرفته دوره 2- جذب مترجم و شرایط آن 3- مصائب و مشکلات جذب در برابر محاسن جذب 4- آشنایی با ایده پردازی در ترجمه 5- آشنایی با درآمدهای ترجمه 6- آشنایی با نقش و اهیمت بالای انواع یادگیری در کسب و کار ترجمه 7- معرفی انواع تکنیکهای ثروت سازی در ترجمه و مهمترین اقدام 8- ریسکهایی که انجام داده ام 9- نحوه برون رفت از ریسک ها و مشکلات 10- به روزترین روشی که ثروت شما را می تواند افزایش دهد 11- بهترین روشهای تبلیغ 12- بهترین توصیه های روانشناسی 13- اعضا ارشد چه کسانی هستند؟ 14- آیا فقط مترجم یا استاد زبان انگلیسی می تواند در حرفه ترجمه فعالیت بکند؟ نه. و شرایط آن چیست؟ 15- مهمترین موضوعات در زمینه ترجمه عملی 16- مدیریت مالی موسسه و مترجمان 17- دلایل موفقیت کسب و کارهای آموزشی و بخصوص ترجمه و مهمترین عامل 18- ارزش زمان در کار 19- رقابت: آره یا نه؟ 20- آیا حتما باید مکان داشته باشم؟ 21- پول های ترجمه دست چه کسانی است؟ 22- شخصیت درونی شما چگونه باید باشد؟ 23- اینترنت و نقش آن در ترجمه 24- چگونه به بهترین شکل از اینترنت استفاده بکنیم؟ 25- آیا برای درآمد میلیونی حتما باید نیروی کار داشته باشم؟ 26- الگوها و نمونه های افزایش ثروت چه کسانی هستند؟ و به حرف چه کسانی گوش بدهم؟


حجم دانلود: 300 مگابایت (فرمتهای صوتی و تصویری)

مدت زمان دوره: 77 دقیقه

دستگاههای پخش: سازگار با تمام دستگاههای صوتی و تصویری

پیش نیاز تهیه دوره: قبل از تهیه دوره، فایل معرفی را تماشا کنید.

قیمت دوره: 499.000 تومان (امکان بازگشت هزینه به هیچ عنوان وجود ندارد)

برای مشاهده رزومه آکادمیک و تجارب کاری بهنام رجب پور کلیک کنید


برای تهیه محصول از وبسایت شخصی بهنام رجب پور

کلیک کنید

کلیک کنید

کلیک کنید


تماشای 5 دقیقه دمو از مطالب دوره (بصورت بریده شده است و تصویر نهایی نیز بهمین صورت است) ⇓⇓





خانه ترجمه دقیق


خانه ترجمه دقیق

بهترین مرکز ترجمه متون دانشگاهی فارسی به انگلیسی در ایران
 


 

خانه ترجمه دقیق مفتخر است که میزبان اندیشه های ناب و خاص است

فقط کیفیت معیار خانه ی ما است

دقیق متمایز و متفاوت است و ترجمه های ارزشمند و باکیفیتی ارائه می کند

دقیق ارزش واقعی دستاورد شما را کاملا درک می کند

ما جمعی از برترین مترجمان ایران در زمینه متون تخصصی هستیم. روزمه ما این را ثابت می کند


تخصصی یعنی تجربه

تجربه یعنی تخصص

از انتخاب شما سپاسگذاریم







زیر گنبدکبود، قصه‌گو تنها نشسته بود

به مناسبت 18 تیر و سالروز فوت مهدی آذر یزدی سراغی از او گرفتیم

زیر گنبدکبود، قصه‌گو تنها نشسته بود

ننه سرما داشت دامنش را بر می‌چید، بهار به آستانه در رسیده بود که فرزندی در خانواده آذریزدی متولد شد. می‌گویند آمدن یک کودک بخصوص اگر با بهار همراه باشد، شور و شوق می‌آورد، اما نه در خانه یک رعیت فقیر که به سختی روزگار می‌گذراند.

زندگی قصهگو خودش قصهای است بلند بالا و خواندنی که البته در خاطرات و مصاحبههایش به آنها اشاره کرده است اما شاید روزی روزگاری، کسی باشد که قصه قصهگوی پیر را روایت کند؛ قصه روزگار سخت و ملتهب دوران کودکیاش را، نبرد بیامان با نداری در روزگار جوانی و روزهای سالمندی و تنهاییاش را.

مهدی آذریزدی 87 سال بین آخرین روزهای سال 1300 تا 18 تیر ماه 1388 فرصت داشت که زندگی کند و این سالها اگر چه بر او سخت گذشت ولی برای ادبیات ایران سرمایهای ارزشمند محسوب میشود. آذر یزدی مجموعه «قصههای خوب برای بچههای خوب» را نوشت و جایزه یونسکو را به دست آورد و جایزه سلطنتی کتاب سال را که به دلیل شرایط سخت مالی حتی نتوانست در مراسم اهدای این جایزه شرکت کند. مهمتر از همه اینکه آذریزدی با کتابها و اشعارش، ادبیات بومی کودک و نوجوان را در ایران پایهریزی کرده بود و بعدها بسیاری متاثر از او دست به قلم شدند و برای کودکان و نوجوانان این سرزمین قصههای خواندنی نوشتند و شعرهای جذاب سرودند.

از قصهگو بیشتر از 30 اثر به یادگار مانده که برخی به نظم و برخی به نثر هستند. دوره هشت جلدی «قصههای خوب برای بچههای خوب»، دوره ده جلدی «قصههای تازه از کتابهای کهن»، «گربه ناقلا»، «شعر قند و عسل»، «مثنوی بچه خوب»، «قصههای ساده برای نوآموزان»، «تصحیح مثنوی مولوی»، «گربه تنبل»، «خودآموز مقدماتی شطرنج»، «خودآموز عکاسی برای همه»، «قصههای پیامبران»، «یاد عاشورا»، «تذکره شعرای معاصر ایران»، «لبخند»، «چهل کلمه قصار حضرت امیر (ع)»، «دستور طباخی و تدبیر منزل» و «خاله گوهر» از آن جمله هستند و البته کتابهای دیگری که در زمان حیاتش فرصت انتشار پیدا نکردند.

جوانیاش را لابهلای دستگاههای جورابباقی میگذراند. ممکن بود استعدادش برای همیشه لای رشتههای نخ جوراببافی در هم بپیچد اما گویا اهل کتاب بود یا شاید هم فقط جوانکی سر به زیر و قابل اعتماد؛ هر چه بود صاحب کارگاره پس از آنکه تصمیم به تأسیس دومین کتابفروشی شهر یزد گرفت، او را از میان شاگردان کارگاه به کتابفروشی منتقل کرد. کار در کتابفروشی فرصتی شد برای آشنایی آذریزدی با اهالی شعر و ادب. این شد که بعد از مدتی به تهران نقل مکان کرد و به سفارش یک همشهری مهربان به نام حسین مکی در چاپخانه حاج محمدعلی علمی واقع در خیابان ناصرخسرو مشغول بهکار شد. روزهای جوانی آماده میشدند که جایشان را به روزگار میانسالی بدهند اما قصهگو هنوز تنها بود؛ نه همسری داشت و نه فرزندی. سال 1335 بود و او هم 35 ساله. روزها از پی هم میآمدند و میرفتند و قصهگو در خلوت پر هیاهوی خودش بود که چشمش به کتاب انوار سهیلی افتاد؛ کتاب را در چاپخانه حاج علمی دید و فکری به سرش زد. تصمیم گرفت، قصههای کهن را برای کودکان ساده بنویسد و این چنین شد که «قصههای خوب برای بچههای خوب» نوشته شد.

پدر همه بچهها بعلاوه یکی

قصهگو زیر گنبدکبود تنها نشسته بود و اگرچه برای همه بچهها قصه میگفت اما هرگز پدر فرزندی نشد که با قصههایش او را شبها بخواباند. مهدی آذریزدی تا پایان عمرش مجرد ماند ولی به ناچار پسرکی به نام محمد صبوری را به فرزندخواندگی پذیرفته بود!

در مراسم بزرگداشتی که موسسه سپاس بعد از فوت قصهگو برایش ترتیب دادهبود، محمد صبوری تعریف کرده بود که در پایان سالهای کودکی برای پیدا کردن کار به یک شرکت عکاسی رفته بود؛ صبوری میخواست آنجا شاگردی کند اما آذریزدی نمیتوانست یک کودک را به کار بگیرد. دست رد به سینه پسرک زده بود و دلش را شکسته بود اما همکارش نشست و یک دل سیر با پسرک حرف زد. از زندگی محمد پرسیده بود و از یتیمی و نداریاش. تمام قصه را بیکم و کاست به آذریزدی منتقل کرده و گفته بود: بچه مودبی است. تو فرض کن فرزندی داشتی که مادرش مرده است، پس این بچه را به فرزندی قبول کن. آذریزدی که آرزو داشت فرزندی داشته باشد، محمد را به خانه برد.

کودکی یتیم و بیسرپرست به کسی پناه برده بود که روزگار چندان بهتری نداشت؛ فرقش این بود که نداری و فقر را با هم تحمل میکردند. چه کسی میتواند باور کند که آذریزدی یک سال برای خریدن لباسهای عید فرزندخواندهاش، کتابهایش را فروخت؟!

در دنیای آرام و ساکت آذریزدی و فرزندخواندهاش، فقر حسابی جولان داده بود. صبوری در مراسم بزرگداشت پدرخواندهاش، تعریف کرده بود: تا زمانی که من ازدواج کنم با آذریزدی در یک خانه 36 متری در نازیآباد زندگی میکردیم. زمانی که ایشان برنده جایزه کتاب سلطنتی شد، گفتند باید با تشریفات به دربار بروید و جایزه را از دست شاه بگیرید، اما ما به دلیل اینکه فقیر بودیم و نمیتوانستیم لباس مناسبی برای خود تهیه کنیم، برای دریافت جایزه نرفتیم.

بعد از ازدواج فرزند خوانده، قصهگو تنها زندگی میکرد و بعدها مسائلی پیش آمد که او را ناگزیر کرد به شهر یزد برگردد. مصطفی رحماندوست میگوید که چند سال بعد از مرگ قصهگو، فرزندخوانده هم دار فانی را وداع گفت و حالا بازیابی قصههای خانه آرام و روزگار ناآرام آذریزدی از همیشه دشوارتر است.

قصهگوی همیشه تنها

آرام بود و درونگرا؛ این را میشود از خاطراتش در کتاب حکایت پیر قصهگو که به کوشش پیام شمس الدینی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر شده براحتی فهمید. آذریزدی در فرازهای مختلفی از این گفتوگو، از زودرنجی، مردمگریزی یا حتی روحیه ناسازگار خود با زندگی اجتماعی و روزمره مردم سخن گفته است. او در جایی از این گفتوگوی بلند میگوید: نمیدانم چرا هرجا منزل کردم، همسایههایش بد از آب درآمدند!

شاید تنهایی قصهگو عجیب نباشد و اینکه عشق بیپایانش به بچهها نتوانست او را به پدر شدن مشتاق کند. مصطفی رحماندوست که چند جلد از «قصههای خوب برای بچههای خوب» را زیر نظر آذریزدی بازنویسی کرده و به همین بهانه فرصت همراهی و معاشرت با قصهگو را بیشتر از قبل داشته، درباره مجرد ماندنش تا پایان عمر میگوید: همیشه به شوخی میگفت من از زنها میترسم اما این یک شوخی بود. شاید برای کسی که همه عمر را با سختی و تنگدستی گذرانده بود، زندگی و صاحب فرزند شدن، آرزویی دور و غیرمنطقی بود.

قصهگو همه عمرش را به نوشتن گذرانده بود؛ گاهی غلطگیری و ویرایش میکرد و گاهی هم فهرست اعلامنویسی. در تمام این سالها نه وارد کار دولتی شد و نه از جوایز، تقدیرها با صلهها و اعانهها سهمی برای خودش خواست تا زمانی که در بیمارستان آتیه تهران برای همیشه از جهان فانی رخ بر بست.

رحماندوست تعریف میکند که روزی با هم در خیابان آذریزدی در شهر یزد قدم میزدند. رو به قصهگو کرده و گفته بود: میدانی اینجا را به نام تو زدهاند. قصهگو بیدرنگ اما آهسته جواب داده بود: چه فایده که نه همسری دارم و نه فرزندی که به آنها فخر بفروشم!

همان بود که دنبالش بودم

رهبر معظم انقلاب 15 دی سال 1386 با اشاره به اینکه رسیدگی به فرزندانش را مدیون این مرد و کتابهای او بوده است، درباره مهدی آذریزدی فرمودهاند: بچههای ما داشتند به دوران مُراهقی - یعنی نزدیکی به بلوغ - میرسیدند، دوره هم دوره طاغوت بود و همه عوامل در جهت گمراهسازی ذهن و دل جوان حرکت میکرد. من دلم میخواست چیزی باشد که جوانهای ما با او هدایت شوند و جاذبه هم داشته باشد. خب، کتاب خوب که خیلی بود. بنده فهرست پیشنهادی کتاب مینوشتم و بین جوانهای دانشجو و دانشآموزهای سطوح بالای دبیرستانها پخش میشد، اما برای بچههای کوچک، دستمان خالی بود، تا اینکه کتاب ایشان را پیدا کردم. نگاه کردم دیدم این از جهات متعددی، از دو سه جهت، همان چیزی است که من دنبالش میگردم.

آذر مهاجر

ادبیات و هنر

همیشه نگرانم که در مصاحبه‌ها زیادی حرف بزنم


 
تاریخ انتشار : جمعه ۲۲ تیر ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۲۴
, مترجم : مهرناز زاوه
 
 
آتوسا مشفق، نویسنده امریکایی ایرانی‌تبار در این مصاحبه ووپی گلدبرگ را می‌ستاید و از شروع پوچ‌انگاری‌اش در دوران نوجوانی می‌گوید.
 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از لیت‌هاب - آتوسا مشفق، نویسنده ۳۷ ساله امریکایی ایرانی‌تبار است که آخرین کتابش «سال استراحت و آرامش من» دو روز پیش وارد بازار کتاب امریکا شد.

بیشتر از همه دوست داری چه کسی کتابت را بخواند؟
ووپی گلدبرگ (بازیگر و کمدین). اگر «سال استراحت و آرامش من» را بخوانید متوجه می‌شوید که قهرمان داستان، گلدبرگ را نمونه بارز اصالت و پوچی در دنیای تظاهر و فریب‌کاری می‌داند. و من هم همینطور. من از زمانی که گلدبرگ را در ۹ سالگی در فیلم «رنگ ارغوانی» در نوار وی‌اچ‌اس دیدم طرفدارش هستم. فیلم‌های بعدی‌اش حتا مرا بیش از پیش قانع کرد که او یک نابغه است. استعداد به‌خصوص او در بیرون آوردن هر صحنه از فیلم‌های داستانی به عنوان یک انسان زنده و درنتیجه از بین بردن خطای حسی از سینما، تاثیر عمیقی روی من به عنوان هنرمند داشت، حتا پیش از آنکه بدانم که نویسنده‌ام. همیشه هوش و حواسم مشغول لایه‌های سازنده واقعیت است که واقعیت را به شکل درستش می‌پوشاند. گلدبرگ به همین خاطر قهرمانم است. دوست دارم کتابم را بخواند چون این یک پیغام قدردانی است.

کدام قطعه غیرادبی فرهنگی –فیلم، نمایش تلویزیونی، نقاشی، ترانه- است که نمی‌توانی زندگی‌ات را بدون آن تصور کنی؟
پخش زنده شنبه شب (SNL). اولین باری که بیدار ماندم تا این برنامه را تماشا کنم سال ۱۹۹۲ بود و اپیزودی بود که در آن گروه نیروانا اجرای زنده داشت. یازده ساله بودم و با خواهرم در زیرزمین جلوی تلویزیون نشسته بودیم. بالاخره صدایی را می‌شنیدم که از زمان شکافِ وجودی در پنج سالگی در سرم می‌چرخید و تکرار می‌شد. واکنش دقیقی که بعد از شنیدن ترانه «بوی روح نوجوانی می‌ده» نیروانا به خواهرم نشان دادم این بود که «این ثابت کرد که هیچ چیز مهم نیست». و شاید این آغاز پوچ‌انگاری‌ام بود. از این گذشته، برنامه‌ای را کشف کرده بودم که حقیقتا ماهرانه و نو بود. بازیگران آن در دهه ۹۰ فوق‌العاده بودند.

بهترین توصیه‌ای که تا به حال برای نوشتن دریافت کردی چه بود؟
بهترین توصیه‌ای که برای نوشتن شنیدم از مادرم بود. به من گفت کتاب‌هایی را دوست دارد که داستان‌هایش در طول چند روز اتفاق می‌افتد. فرض من این بود که او از تجربه خواندن و زندگی چند روزه در کنار شخصیت‌های داستان تا زمان تمام شدن کتاب لذت می‌برد. این یک توصیه خاص برای هیچکدام از پروژه‌های نویسندگی‌ام نبود، تنها یک نظر گذرا درباره علاقه خودش بود. چون مادرم عالی و بااستعداد است و عالی‌ترین سلیقه‌ای را دارد که می‌شناسم. من از این گفته ایده‌ها و دیدگاه‌های فراوانی را برداشت کردم. ساکن کردن یک کاراکتر در زمان واقعی به هدفی در داستان‌هایم تبدیل شد. نمی‌دانم که کل اعتبار این موضوع را باید به مادرم بدهم یا نه، اما چرا که نه؟

دوست داری در مصاحبه‌هایت از چه حرف بزنی که تا به حال پیش نیامده؟
ای کاش جوابی برای این سوال داشتم، اما واقعیت این است که همیشه وقتی از مصاحبه برمی‌گردم به این فکر می‌کنم که زیادی حرف زدم. این توانایی را دارم که به طور همزمان مقید و بی‌حد و مرز باشم. برای گذراندن یک مصاحبه بدون فاش کردن چیزی که بعدا از آن پشیمان شوم یا قضاوت‌های تندی که قبلا در مصاحبه‌هایم داشتم، باید خودسانسوری زیادی بکنم. در واقع یک لیست از موضوعاتی دارم که دیگر درباره‌شان بحث نخواهم کرد.

اولین کتابی که عاشقش شدی چه بود؟
یک کتاب کودک به نام «به من بگو میتزی» از لور سیگال و تصویرگری هریت پینکوس. مادرم هر شب قبل از خواب آن را برایم می‌خواند. کتاب درباره یک دختربچه است که وقتی والدینش خوابند برادر کوچکش را به گردش در شهر می‌برد. دوستش داشتم چون درباره لذت معرکه استقلال و کشف دنیا بود. و چون عمیقا برادر کوچکم را دوست داشتم. تا به امروز مادرم مرا «میتزی» صدا می‌زند.