تاریخ انتشار : جمعه ۲۲ تیر ۱۳۹۷ ساعت ۱۰:۲۴
آتوسا مشفق، نویسنده امریکایی ایرانیتبار در این مصاحبه ووپی گلدبرگ را میستاید و از شروع پوچانگاریاش در دوران نوجوانی میگوید.
به گزارش
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)
به نقل از لیتهاب - آتوسا مشفق، نویسنده ۳۷ ساله امریکایی ایرانیتبار
است که آخرین کتابش «سال استراحت و آرامش من» دو روز پیش وارد بازار کتاب
امریکا شد.
بیشتر از همه دوست داری چه کسی کتابت را بخواند؟
ووپی گلدبرگ (بازیگر و کمدین). اگر «سال استراحت و آرامش من» را بخوانید
متوجه میشوید که قهرمان داستان، گلدبرگ را نمونه بارز اصالت و پوچی در
دنیای تظاهر و فریبکاری میداند. و من هم همینطور. من از زمانی که گلدبرگ
را در ۹ سالگی در فیلم «رنگ ارغوانی» در نوار ویاچاس دیدم طرفدارش هستم.
فیلمهای بعدیاش حتا مرا بیش از پیش قانع کرد که او یک نابغه است. استعداد
بهخصوص او در بیرون آوردن هر صحنه از فیلمهای داستانی به عنوان یک انسان
زنده و درنتیجه از بین بردن خطای حسی از سینما، تاثیر عمیقی روی من به
عنوان هنرمند داشت، حتا پیش از آنکه بدانم که نویسندهام. همیشه هوش و
حواسم مشغول لایههای سازنده واقعیت است که واقعیت را به شکل درستش
میپوشاند. گلدبرگ به همین خاطر قهرمانم است. دوست دارم کتابم را بخواند
چون این یک پیغام قدردانی است.
کدام قطعه غیرادبی فرهنگی –فیلم، نمایش تلویزیونی، نقاشی، ترانه- است که نمیتوانی زندگیات را بدون آن تصور کنی؟
پخش زنده شنبه شب (SNL). اولین باری که بیدار ماندم تا این برنامه را تماشا
کنم سال ۱۹۹۲ بود و اپیزودی بود که در آن گروه نیروانا اجرای زنده داشت.
یازده ساله بودم و با خواهرم در زیرزمین جلوی تلویزیون نشسته بودیم.
بالاخره صدایی را میشنیدم که از زمان شکافِ وجودی در پنج سالگی در سرم
میچرخید و تکرار میشد. واکنش دقیقی که بعد از شنیدن ترانه «بوی روح
نوجوانی میده» نیروانا به خواهرم نشان دادم این بود که «این ثابت کرد که
هیچ چیز مهم نیست». و شاید این آغاز پوچانگاریام بود. از این گذشته،
برنامهای را کشف کرده بودم که حقیقتا ماهرانه و نو بود. بازیگران آن در
دهه ۹۰ فوقالعاده بودند.
بهترین توصیهای که تا به حال برای نوشتن دریافت کردی چه بود؟
بهترین توصیهای که برای نوشتن شنیدم از مادرم بود. به من گفت کتابهایی را
دوست دارد که داستانهایش در طول چند روز اتفاق میافتد. فرض من این بود
که او از تجربه خواندن و زندگی چند روزه در کنار شخصیتهای داستان تا زمان
تمام شدن کتاب لذت میبرد. این یک توصیه خاص برای هیچکدام از پروژههای
نویسندگیام نبود، تنها یک نظر گذرا درباره علاقه خودش بود. چون مادرم عالی
و بااستعداد است و عالیترین سلیقهای را دارد که میشناسم. من از این
گفته ایدهها و دیدگاههای فراوانی را برداشت کردم. ساکن کردن یک کاراکتر
در زمان واقعی به هدفی در داستانهایم تبدیل شد. نمیدانم که کل اعتبار این
موضوع را باید به مادرم بدهم یا نه، اما چرا که نه؟
دوست داری در مصاحبههایت از چه حرف بزنی که تا به حال پیش نیامده؟
ای کاش جوابی برای این سوال داشتم، اما واقعیت این است که همیشه وقتی از
مصاحبه برمیگردم به این فکر میکنم که زیادی حرف زدم. این توانایی را دارم
که به طور همزمان مقید و بیحد و مرز باشم. برای گذراندن یک مصاحبه بدون
فاش کردن چیزی که بعدا از آن پشیمان شوم یا قضاوتهای تندی که قبلا در
مصاحبههایم داشتم، باید خودسانسوری زیادی بکنم. در واقع یک لیست از
موضوعاتی دارم که دیگر دربارهشان بحث نخواهم کرد.
اولین کتابی که عاشقش شدی چه بود؟
یک کتاب کودک به نام «به من بگو میتزی» از لور سیگال و تصویرگری هریت
پینکوس. مادرم هر شب قبل از خواب آن را برایم میخواند. کتاب درباره یک
دختربچه است که وقتی والدینش خوابند برادر کوچکش را به گردش در شهر میبرد.
دوستش داشتم چون درباره لذت معرکه استقلال و کشف دنیا بود. و چون عمیقا
برادر کوچکم را دوست داشتم. تا به امروز مادرم مرا «میتزی» صدا میزند.
جمعه 22 تیر 1397 ساعت 22:11