فروشگاه بزرگ دقیق

فروشگاه بزرگ دقیق

دنیای اسباب بازی - آرایشی - خرازی - بهداشتی - ارسال به سراسر ایران
فروشگاه بزرگ دقیق

فروشگاه بزرگ دقیق

دنیای اسباب بازی - آرایشی - خرازی - بهداشتی - ارسال به سراسر ایران

نسخه قاچاق کتابم را پشت چراغ قرمز به من پیشنهاد کردند

مصاحبه نویسندگان و مخاطبان با آرونداتی روی؛

نسخه قاچاق کتابم را پشت چراغ قرمز به من پیشنهاد کردند

 
تاریخ انتشار : چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۵۲
, مترجم : سحر حسابی
 
 
آرونداتی روی، نویسنده هندی شخصیتی معروف در ایران و جهان است. او با داستان «خدای چیزهای کوچک» در سال 2008 برنده جایزه بوکر شد و یکی از صد چهره تأثیرگذار سال 2014 به انتخاب مجله تایم است. مجله «گاردین» ترتیبی داده است تا خوانندگان و نویسندگان پرسش‌های خود را از نویسنده هندی بپرسند.
 
به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از گاردین، آرونداتی روی علاقه زیادی به عجله کردن ندارد! برای نوشتن داستان در انتظار می‌ماند تا شخصیت‌هایش خود را به او بنمایانند و به تدریج دوستی و اعتمادی بین‌شان شکل می‌گیرد. بعضی اوقت اتفاقات سیاسی سبب می‌شوند کارش به تعویق بیفتد.
 
به عنوان نمونه در سال 2014 انتخابات ریاست‌جمهوری در هندوستان برگزار شد و نرندرا مُدی به عنوان رئیس‌جمهور انتخاب شد. آن زمان روی به مدت هفت سال روی داستانش کار کرده بود اما پیروزی مُدی سبب شد دست از نوشتن بردارد و انتشار کتاب «وزارت نهایت شادی» به تأخیر افتاد.
 
خود روی در این باره می‌گوید: «من هم مانند مردم شوکه شدم. انتخابات ریاست جمهوری اهمست زیادی داشت. با انتخاب گزینه مناسب می‌توانستیم 5 سال با خیال راحت به زندگی ادامه دهیم. ما شکست خوردیم و باید شکست را می‌پذیرفتیم.»
 
شاید عدم انتخاب کاندیدای مورد نظر نویسنده هندی شکست بزرگی بود اما انتشار کتاب «وزارت نهایت شادی» در سال گذشته پیروزی بزرگی برایش به حساب می‌آمد. روی از تجربیات خود در کتاب جدیدش سخن می‌گوید. حتی به این نکته که او در دانشگاه معماری خوانده و برای استقلال کشمیر جنگیده است نیز اشاره شده است. روی خیلی زود دریافت علاقه‌ای به معماری ندارد: «در رشته معماری فارغ‌التحصیل شدم اما هیچ‌وقت ساختمانی نساختم زیرا علاقه‌ای به ساختن ساختمان‌های شیک برای ثروتمندان نداشتم.»
 
نوشتن بهترین اتفاق زندگی خانم نویسنده است: «در آغاز فهمیدم اگر نویسنده شوم رئیسی نخواهم داشت!» او حالا و در سن 56 سالگی نیز تمایل خود به سرکش بودن را در چارچوبی مثبت حفظ کرده است. با او در دفتر ناشرش، پنگوئن رندوم هاوس ملاقات کردیم و سؤال نویسندگان را مطرح کردیم. پرسش و پاسخ جذاب ما را با برنده جایزه بوکر بخوانید:
 
ایو اینسلر، نمایشنامه‌نویس: کدام برخورد مخاطبین «وزارت نهایت شادی» شگفت‌زده‌تان کرد؟
چند برخورد جذاب از طرف خوانندگان داشتم. یکی از مخاطبین معتقد بود این کتاب تلاش نمی‌کند چیزی را جهانی یا مفهومی کند یا این کتاب جزئیات زیادی درباره یک مکان دارد. البته اولین موضوعی که من را شگفت‌زده کرد ترجمه این کتاب به 34 زبان مختلف است و این کتاب حتی در ویتنام و گرجستان نیز مخاطب دارد. نامه‌ای از یکی از خوانندگان فلسطینی دریافت کردم که از من برای نوع نگارش داستانم تشکر کرد زیرا سبب شد ترجمه کردنش سخت نباشد. از اینکه که تخیل و تصورسازی درباره این کتاب به بیش از یک زبان صورت می‌گیرد بسیار خوشحالم. نکته جذاب دیگر این است که وقتی پشت چراغ قرمزی در هندوستان بودم دستفروشان خرید نسخه قاچاق این کتاب را به نصف قیمت به من پیشنهاد ‌کردند.
 
سبحا رائو، نویسنده هندی: کی دریافتید کودکی‌تان به پایان رسیده است؟
هنوز به پایان نرسیده است. کودکی یک نویسنده نباید هیچ‌گاه به پایان برسد. همیشه از آدم‌هایی که تصوری از کودکی‌شان ندارم می‌ترسم. به خاطر شرایطی که در آن به دنیا آمده‌ام و زندگی کرده‌ام مجبور بودم کودکی با رفتارهای بزرگسالان باشم و حالا به عنوان یک برگسال دوست دارم گاهی کودکی کنم.
 
آلی اسمیت، نویسنده: من طرفدار پر و پا قرص نوشته‌هایتان هستم. مهم نیست رمان باشد یا مقاله. اما چه موضوعی سبب می‌شود که چهارچوب رمان امکانی را برای ما فراهم می‌کند که گونه‌های دیگر نگارش نمی‌تواند؟
وقتی عکاسی ایجاد شد نقاشی را از دور رقابت خارج کرد و وقتی فیلم‌ها تولید شدند تئاتر را کنار زدند. بهتر است بپرسیم رمان چه کاری باید انجام دهد که دیگر گونه‌های ادبی نمی‌توانند و این سؤال را بارها هنگام نوشتن «وزارت نهایت شادی» از خود پرسیدم. در بخشی از داستان از قول جیمز بالدوین نوشتم «آنها حرف من را باور نخواهند کرد زیرا می‌توانند حقیقت را می‌گویم.» بنابراین اگر بخواهیم در داستان از موضوعات سیاسی سخن بگوییم کاربرد خود را از دست می‌دهند. فقط یک رمان می‌تواند درباره عشق، جنسیت‌گرایی، موسیقی، شعر، و افزایش حقوق انسان در جامعه به طور همزمان سخن بگوید و عمق زیادی هم به این موضوعات می‌بخشد. حتی مغز انسان توانایی درک فقط یک مفهوم را به طور کامل دارد  و فقط رمان توانایی درک همه این موضوعات را به صورت عمیق دارد.
 
شلی مک‌نامارا و یوون فاررل، معمار: شما در جایی گفتید ادبیات درباره موضوعات نیست و درباره دنیا و همه است و ادبیات پدیده‌ای عمیق، زیبا، و پیچیده است. آیا عقیده‌ای مشابه را درباره معماری دارید؟
بله، البته. من دانشجوی معماری هستم و اگر بخواهم حرفه‌ای به جز نویسندگی انتخاب کنم انتخاب من معماری خواهد بود زیرا معماری درباره همه چیز است. یکی از افرادی که سبب شد به معماری علاقه‌مند شوم لوری بیکر بود. او بریتانیایی است اما در هند زندگی کرده است. بیکر توجه ویژه‌ای به مواد و منشأ آنان دارد و علیه این ایده بود که ساختمان‌ها را باید طوری ساخت که برای مدتی طولانی پایدار بمانند. او به من آموخت معماری زیبا به قیمت بالای آن ربطی ندارد. بنابراین از دیدگاه من معماری هنری زیبا و بسیار عمیق است.
 
سؤال‌های چند تن از خوانندگان را با آرونداتی روی مطرح کردیم:
شما در داستان‌هایتان تعادلی بین تحقیق، اتوبیوگرافی، و دنیای تخیلی برقرار می‌کنید. این موضوع تا چه اندازه برایتان اهمیت دارد؟
من تحقیقی انجام نمی‌دهم. همیشه اول موضوعی کنجکاوی‌ام را برمی‌انگیزد و دلیل خاصی هم ندارد و سپس نمی‌توانم دست از سر این موضوع بردارم و حتی کتاب‌های غیرداستانی نوشته‌ام. اما در رمان این اتفاق به طور ناخودآگاه رخ می‌دهد. شخصیت‌ها به سمت نویسنده می‌آیند. درست مثل این است که کسی را در خیابان ببینی و سپس برای بار دوم در جایی دیگر آن فرد را ملاقات کنی و دوستی بین شما ایجاد شود. همیشه برای نوشتن داستان منتظر می‌مانم و سپس ایده‌ای در خانه را می‌زند. باید پذیرای آن باشید. باید اجازه بدهی خودش وارد شود و دنبالش نکنی. خود من بخشی از دنیایی هستم که توصیفش می‌کنم. به همین دلیل گاهی بدون اینکه خودم آگاه باشم داستان درباره خودم می‌شود. وقتی پذیرای شخصیت‌های مختلف باشید ناخودآگاه داستان درباره خود نویسنده می‌شود.
 
من و دوستم همیشه درباره بهترین‌های بوکر حرف می‌زنیم و «خدای چیزهای کوچک» به نظر من بهترین داستان برنده بوکر است. آیا شما هم با دوستانتان در این باره سخن می‌گویید. کتاب موردعلاقه شما در میان بوکر کدام است و چرا؟
نه. من چنین گفت و گویی نداشته‌ام زیرا دوست ندارم درباره کتاب‌ها این چنین فکر کنم. کتاب‌ها بی‌نظیر هستند. به همین دلیل به شکل سلسله مراتبی به آن نگاه نمی‌کنم. برای من قابل درک است که مردم دوست دارند به کتاب‌ها جایزه بدهند اما این نظر شماست و اصلا عنوان «کتاب‌های بوکری» را در ذهن ندارم.
 
چطور بخش‌هایی را که اشک‌مان را درمی‌آورد می‌نویسید؟ ایا خودتان هنگام نوشتن این بخش‌ها گریه می‌کنید؟
نوشتن و گریه کردن آدم‌ها با هم فرق می‌کند. من همیشه در حال نوشتن هستم. حتی وقتی در حال پیاده‌روی، خرید، و فکر کردن هستم. روندی که ادامه دارد و بخش‌های غم‌انگیز در همه این فعالیت‌ها جریان دارد. بین گفتن داستانی غم‌انگیز و رها کردنش تفاوت وجود دارد اما انعکاس آن اتفاق غم‌انگیز گاهی تراژیک‌تر است. به همین دلیل وقتی به چنین موضوعاتی می‌اندیشم گریه هم می‌کنم اما احساسات من متفاوت است و ترکیبی از خشونت، خشم، و حتی خنده است. منظور من از خارج نشدن از احساس کودکی نیز همین است. همیشه باید با این احساسات خود در تماس باشید.
 
کدام نویسندگان زن روی شما تأثیر گذاشتند و منبع الهام‌تان هستند؟
نویسندگان زیادی بر روی من تأثیر گذاشته‌اند. سال‌ها پیش جین آستن را می‌خواندم اما نمی‌دانم منبع الهام من بوده است یا خیر. داستان «دلبند» نوشته تونی موریسون منبع الهام من بوده است. خاطرات اوسیپ مندل‌اِستام، شاعر روسی تحت عنوان «امید علیه امید» را بسیار دوست داشتم. اخیراً کتاب «بازداشتگاه بردگان» نوشته زولا نیل هرستون را خواندم که درباره سیاه‌پوستی است که 50 سال پس از لغو قانون بردگی به عنوان یک برده اسیر می‌شود. اینکه چطور از کشورش در قاره آفریقا ربوده می‌شود و به برده‌داران آمریکایی فروخته می‌شود. کتابی زیبا که تأثیر زیادی بر من گذاشت.
 
به نظر می‌رسد «وزارت نهایت شادی» به خواننده می‌گوید می‌توان در دنیایی زندگی کرد که به آدم‌ها فارغ از طبقه اجتماعی‌شان احترام می‌گذارند. فکر می‌کنید چنین اتفاقی فقط در داستان امکان‌پذیر است یا در دنیای واقعی هم رخ خواهد داد؟
دوست ندارم به «وزارت نهایت شادی» به عنوان یک بیانیه نگریسته شود. کتابی که راه دیگری برای زیستن ارائه می‌دهد. «وزارت نهایت شادی» داستانی درباره مردمی خاص است که راه زندگی خود را یه شکلی خاص می‌یابند. با خلق این آدم‌ها نشان می‌دهیم که جامعه کنونی چگونه است و باید بدانیم نمی‌توان به جنسیت و طبقه اجتماعی بی‌توجه بود.همین!
 
چه لحظاتی در زندگی به شما آرامش می‌دهد؟
وقتی سرم را روی شکم سگم می‌گذارم. من دو سگ دارم که در خیابان پیدایشان کرده‌ام. مادر یکی از این سگ‌ها در خیابات توسط ماشینی کشته شده بود و خودش بسیار کوچک بود و با قطره‌چکان به او غذا می‌دادم و حالا خیلی بزرگ شده است. سگ دیگرم را دزدیده‌ام! هر روز می‌دیدمش که به تیر چراغ برقی بسته شده است. من هم دزدیمش. بعدها به صاحبانش گفتم من سگ شما را دزدیده‌ام و آن‌ها هم گفتند ما نمی‌خواستیمش.