زندگی قصهگو خودش قصهای است بلند بالا و خواندنی که البته در خاطرات و مصاحبههایش به آنها اشاره کرده است اما شاید روزی روزگاری، کسی باشد که قصه قصهگوی پیر را روایت کند؛ قصه روزگار سخت و ملتهب دوران کودکیاش را، نبرد بیامان با نداری در روزگار جوانی و روزهای سالمندی و تنهاییاش را.
مهدی آذریزدی 87 سال بین آخرین روزهای سال 1300 تا 18 تیر ماه 1388 فرصت داشت که زندگی کند و این سالها اگر چه بر او سخت گذشت ولی برای ادبیات ایران سرمایهای ارزشمند محسوب میشود. آذر یزدی مجموعه «قصههای خوب برای بچههای خوب» را نوشت و جایزه یونسکو را به دست آورد و جایزه سلطنتی کتاب سال را که به دلیل شرایط سخت مالی حتی نتوانست در مراسم اهدای این جایزه شرکت کند. مهمتر از همه اینکه آذریزدی با کتابها و اشعارش، ادبیات بومی کودک و نوجوان را در ایران پایهریزی کرده بود و بعدها بسیاری متاثر از او دست به قلم شدند و برای کودکان و نوجوانان این سرزمین قصههای خواندنی نوشتند و شعرهای جذاب سرودند.
از قصهگو بیشتر از 30 اثر به یادگار مانده که برخی به نظم و برخی به نثر هستند. دوره هشت جلدی «قصههای خوب برای بچههای خوب»، دوره ده جلدی «قصههای تازه از کتابهای کهن»، «گربه ناقلا»، «شعر قند و عسل»، «مثنوی بچه خوب»، «قصههای ساده برای نوآموزان»، «تصحیح مثنوی مولوی»، «گربه تنبل»، «خودآموز مقدماتی شطرنج»، «خودآموز عکاسی برای همه»، «قصههای پیامبران»، «یاد عاشورا»، «تذکره شعرای معاصر ایران»، «لبخند»، «چهل کلمه قصار حضرت امیر (ع)»، «دستور طباخی و تدبیر منزل» و «خاله گوهر» از آن جمله هستند و البته کتابهای دیگری که در زمان حیاتش فرصت انتشار پیدا نکردند.
جوانیاش را لابهلای دستگاههای جورابباقی میگذراند. ممکن بود استعدادش برای همیشه لای رشتههای نخ جوراببافی در هم بپیچد اما گویا اهل کتاب بود یا شاید هم فقط جوانکی سر به زیر و قابل اعتماد؛ هر چه بود صاحب کارگاره پس از آنکه تصمیم به تأسیس دومین کتابفروشی شهر یزد گرفت، او را از میان شاگردان کارگاه به کتابفروشی منتقل کرد. کار در کتابفروشی فرصتی شد برای آشنایی آذریزدی با اهالی شعر و ادب. این شد که بعد از مدتی به تهران نقل مکان کرد و به سفارش یک همشهری مهربان به نام حسین مکی در چاپخانه حاج محمدعلی علمی واقع در خیابان ناصرخسرو مشغول بهکار شد. روزهای جوانی آماده میشدند که جایشان را به روزگار میانسالی بدهند اما قصهگو هنوز تنها بود؛ نه همسری داشت و نه فرزندی. سال 1335 بود و او هم 35 ساله. روزها از پی هم میآمدند و میرفتند و قصهگو در خلوت پر هیاهوی خودش بود که چشمش به کتاب انوار سهیلی افتاد؛ کتاب را در چاپخانه حاج علمی دید و فکری به سرش زد. تصمیم گرفت، قصههای کهن را برای کودکان ساده بنویسد و این چنین شد که «قصههای خوب برای بچههای خوب» نوشته شد.
پدر همه بچهها بعلاوه یکی
قصهگو زیر گنبدکبود تنها نشسته بود و اگرچه برای همه بچهها قصه میگفت اما هرگز پدر فرزندی نشد که با قصههایش او را شبها بخواباند. مهدی آذریزدی تا پایان عمرش مجرد ماند ولی به ناچار پسرکی به نام محمد صبوری را به فرزندخواندگی پذیرفته بود!
در مراسم بزرگداشتی که موسسه سپاس بعد از فوت قصهگو برایش ترتیب دادهبود، محمد صبوری تعریف کرده بود که در پایان سالهای کودکی برای پیدا کردن کار به یک شرکت عکاسی رفته بود؛ صبوری میخواست آنجا شاگردی کند اما آذریزدی نمیتوانست یک کودک را به کار بگیرد. دست رد به سینه پسرک زده بود و دلش را شکسته بود اما همکارش نشست و یک دل سیر با پسرک حرف زد. از زندگی محمد پرسیده بود و از یتیمی و نداریاش. تمام قصه را بیکم و کاست به آذریزدی منتقل کرده و گفته بود: بچه مودبی است. تو فرض کن فرزندی داشتی که مادرش مرده است، پس این بچه را به فرزندی قبول کن. آذریزدی که آرزو داشت فرزندی داشته باشد، محمد را به خانه برد.
کودکی یتیم و بیسرپرست به کسی پناه برده بود که روزگار چندان بهتری نداشت؛ فرقش این بود که نداری و فقر را با هم تحمل میکردند. چه کسی میتواند باور کند که آذریزدی یک سال برای خریدن لباسهای عید فرزندخواندهاش، کتابهایش را فروخت؟!
در دنیای آرام و ساکت آذریزدی و فرزندخواندهاش، فقر حسابی جولان داده بود. صبوری در مراسم بزرگداشت پدرخواندهاش، تعریف کرده بود: تا زمانی که من ازدواج کنم با آذریزدی در یک خانه 36 متری در نازیآباد زندگی میکردیم. زمانی که ایشان برنده جایزه کتاب سلطنتی شد، گفتند باید با تشریفات به دربار بروید و جایزه را از دست شاه بگیرید، اما ما به دلیل اینکه فقیر بودیم و نمیتوانستیم لباس مناسبی برای خود تهیه کنیم، برای دریافت جایزه نرفتیم.
بعد از ازدواج فرزند خوانده، قصهگو تنها زندگی میکرد و بعدها مسائلی پیش آمد که او را ناگزیر کرد به شهر یزد برگردد. مصطفی رحماندوست میگوید که چند سال بعد از مرگ قصهگو، فرزندخوانده هم دار فانی را وداع گفت و حالا بازیابی قصههای خانه آرام و روزگار ناآرام آذریزدی از همیشه دشوارتر است.
قصهگوی همیشه تنها
آرام بود و درونگرا؛ این را میشود از خاطراتش در کتاب حکایت پیر قصهگو که به کوشش پیام شمس الدینی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر شده براحتی فهمید. آذریزدی در فرازهای مختلفی از این گفتوگو، از زودرنجی، مردمگریزی یا حتی روحیه ناسازگار خود با زندگی اجتماعی و روزمره مردم سخن گفته است. او در جایی از این گفتوگوی بلند میگوید: نمیدانم چرا هرجا منزل کردم، همسایههایش بد از آب درآمدند!
شاید تنهایی قصهگو عجیب نباشد و اینکه عشق بیپایانش به بچهها نتوانست او را به پدر شدن مشتاق کند. مصطفی رحماندوست که چند جلد از «قصههای خوب برای بچههای خوب» را زیر نظر آذریزدی بازنویسی کرده و به همین بهانه فرصت همراهی و معاشرت با قصهگو را بیشتر از قبل داشته، درباره مجرد ماندنش تا پایان عمر میگوید: همیشه به شوخی میگفت من از زنها میترسم اما این یک شوخی بود. شاید برای کسی که همه عمر را با سختی و تنگدستی گذرانده بود، زندگی و صاحب فرزند شدن، آرزویی دور و غیرمنطقی بود.
قصهگو همه عمرش را به نوشتن گذرانده بود؛ گاهی غلطگیری و ویرایش میکرد و گاهی هم فهرست اعلامنویسی. در تمام این سالها نه وارد کار دولتی شد و نه از جوایز، تقدیرها با صلهها و اعانهها سهمی برای خودش خواست تا زمانی که در بیمارستان آتیه تهران برای همیشه از جهان فانی رخ بر بست.
رحماندوست تعریف میکند که روزی با هم در خیابان آذریزدی در شهر یزد قدم میزدند. رو به قصهگو کرده و گفته بود: میدانی اینجا را به نام تو زدهاند. قصهگو بیدرنگ اما آهسته جواب داده بود: چه فایده که نه همسری دارم و نه فرزندی که به آنها فخر بفروشم!
همان بود که دنبالش بودم
رهبر معظم انقلاب 15 دی سال 1386 با اشاره به اینکه رسیدگی به فرزندانش را مدیون این مرد و کتابهای او بوده است، درباره مهدی آذریزدی فرمودهاند: بچههای ما داشتند به دوران مُراهقی - یعنی نزدیکی به بلوغ - میرسیدند، دوره هم دوره طاغوت بود و همه عوامل در جهت گمراهسازی ذهن و دل جوان حرکت میکرد. من دلم میخواست چیزی باشد که جوانهای ما با او هدایت شوند و جاذبه هم داشته باشد. خب، کتاب خوب که خیلی بود. بنده فهرست پیشنهادی کتاب مینوشتم و بین جوانهای دانشجو و دانشآموزهای سطوح بالای دبیرستانها پخش میشد، اما برای بچههای کوچک، دستمان خالی بود، تا اینکه کتاب ایشان را پیدا کردم. نگاه کردم دیدم این از جهات متعددی، از دو سه جهت، همان چیزی است که من دنبالش میگردم.
آذر مهاجر
ادبیات و هنر
هماهنگی و تنظیم روابط بین قوا
(مفاهیم، چالشها و راهکارها)
یکی از تنشها و تعارضات همیشگی که بین بخشها و قوای مختلف یک نظام وجود دارد، استقلال و توانمندشدن هر یک از قوا از یک طرف و پکپارچگی و همسویی هر یک از آنها با کلیت نظام از سوی دیگر است. وقتی یک نظام با شرایط و پیچیدگی متنوع محیطی در سطح جامعه و سطح بینالمللی روبرو میشود این امر میزان تنش و تعارضات یا عدم همسویی بین قوا را افزایش خواهد داد. همواره از افزایش قدرت کشورها بر پایه توانمندشدن، هر یک از قوا در امر مربوط از یک سو و همسویی و هماهنگی قوا از سوی دیگر، با کاهش تنشها و تعارضات، ارتباط دوسویه دارد. کتاب هماهنگی و تنظیم روابط بین قوا (مفاهیم، چالشها و راهکارها) نوشته دکتر سید محمد میرمحمدی به دنبال ارائه مدلی است تا بتواند با حداکثر بهرهوری موانع را پشت سر گذاشته و به هماهنگی و رابطه هرچه مطلوبتر قوا منجر گردد. این کتاب در چهار فصل تهیه و تدوین یافته است:
فصل اول به ارائه مفاهیمی از جنس اداره امور عمومی پرداخته شده که موضوع آن به هماهنگی و کنترل قوا مربوط میگردد. موضوعات این فصل در قالب چهار بخش مطرح گردیده است: در بخش اول به بحث اعتماد، انواع اعتماد، نحوه شکلگیری اعتماد و تأثیری که بر هماهنگی بین قوا دارد، پرداخته شده است. بخش دوم به مباحث کلیدی پاسخگویی و مفاهیم مرتبط با آن یعنی سازوکارهای پاسخگویی، انواع و اشکال پاسخگویی، اهداف پاسخگویی و در نهایت موضوع پاسخگویی در نظام جمهوری اسلامی ایران، تشریح شده است. بخش سوم به عنصر شفافیت، انواع و اشکال شفافیت و تأثیری که شفافیت بر هماهنگ و یکپارچه ساختن قوا دارد، نگاه انداخته است. در بخش چهارم و بخش پایانی از فصل اول، مفاهیم مشارکت، مشارکت در اسلام، انواع و اشکال مشارکت و نتایج حاصل از مشارکت جهت کنترل و هماهنگی، مورد توجه واقع گردیده است.
فصل دوم به ضرورت تفکیک قوا در نظام جمهوری اسلامی ایران میپردازد. مطالب این فصل نیز در سه بخش ارائه گردیده است: بخش اول به بحث جدایی اداره از سیاست و تئوریهایی که در این زمینه وجود دارد، پرداخته است. در بخش دوم به نقشی که هر یک از قوای سهگانه دارند و نحوه موازنه و مراقبه آنها توجه شده است. در بخش سوم این فصل، به بررسی نقش اصول ۵۷ و ۱۱۰ قانون اساسی برای هماهنگی و تنظیم رابطه بین قوای سهگانه پرداخته شده است. در فصل سوم به تعارض و حل آن در بین قوای سهگانه پرداخته شده است. در این قسمت از کتاب ضمن مرور تعاریف و مفاهیم تعارض، انواع تعارض و سیر تکامل مباحث مرتبط با مدیریت تعارض مورد بررسی قرار گرفته است. سپس با ارائه توضیحاتی در خصوص تعارض و مدیریت آن در اندیشه و سیره بزرگان دین مبین اسلام، رویکرد اسلامی حل تعارض، مورد توجه قرار میگیرد. در بخش پایانی این فصل نیز در خصوص نهادهای قانونی مدیریت و حل تعارض در جمهوری اسلامی ایران و نحوه انسجامبخشی از طریق این نهادها، توضیحات کاملی ارائه گردیده است. مطالب فصل چهارم با موضوع کنترل، هماهنگی و تنظیم روابط بین قوا، در قالب چهار بخش ارائه شده است. در بخش اول در خصوص مفاهیم کنترل، فرایند کنترل، انواع آن و اثرات و خروجیهایی که کنترل مؤثر میتواند برای تنظیم روابط بین دستگاههای دولتی و قوای سهگانه داشته باشد، توضیحات ارائه میشود. در بخش دوم، هماهنگی، هدف از هماهنگی، اشکال و سطوح هماهنگی و همچنین چالشهایی که بر سر هماهنگی میدان قوای سهگانه وجود دارد، مورد بحث قرار گرفته و در بخش سوم به مطالعه تطبیقی کشورهای مختلف و مکانیزمهای حل اختلاف در این کشورها پرداخته شده است. در بخش چهارم به توضیح بحران و انواع بحران اشارهای میشود و در نهایت، در بخش پایانی این فصل فرایند اعمال بند ۷ اصل ۱۱۰ قانون اساسی و اهداف و وظایف ستاد (دبیرخانه) اجرایی بند ۷ اصل ۱۱۰ و راهکار و مدل نهایی پیشنهادی جهت ایجاد هماهنگی و نظارت بین قوا، مورد بحث قرار میگیرد. این کتاب توسط نشر نگاه دانش در ۲۱۶ صفحه به چاپ رسیده و به قیمت ۲۰هزار تومان عرضه میشود.