تاریخ انتشار : دوشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۷ ساعت ۰۰:۴۸
سبک
چوبک نوع خاصی از "رئالیسم" است که اصرار دارد زشتیها، پلیدیها و نقاط
تاریک شخصیتها را بیشتر و پررنگتر نشان دهد اما این سبک نگارش،
ناتورالیسم نامیده نمیشود.
خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)_سید محمد هادی موسوی: هنگامی
که از «صادق چوبک» سخن به میان میآید، بسیاری از منتقدین، او را بهعنوان
نمونه بارز یک ناتورالیست در ادبیات داستانی ایران قلمداد میکنند. آنچه
در این مجال بررسی خواهد شد پاسخ به این پرسش است که "آیا صادق چوبک یک
ناتورالیست است؟"
جهت پاسخ به این پرسش، ابتدا باید بدانیم، ناتورالیسم چیست و اثر آن در
ادبیات داستانی چه بوده است. شناخت ناتورالیسم و بهتبع آن ناتورالیسم ادبی
به ما این امکان را میدهد که مولفههای آن را در آثار چوبک تحلیل کنیم.
از آنجا که ناتورالیسم یک پدیده تاریخی-ایدئولوژیک، و نه پارادایم
اجتماعی-هنری، است، اجمالا این پدیده را از دریچه ایدئولوژیک و تاریخی
بررسی مینماییم، سپس سه شاخص اصلی داستاننویسی را براساس فلسفه
ناتورالیسمی در آثار چوبک، مورد ارزیابی قرار میدهیم.
ناتورالیسم یک «ژانر ادبی» نیست بلکه تاثیر یک نوع ایدئولوژی و جهانبینی
فلسفی در هنر(یا ادبیات) است. ناتورالیسم را بیشتر باید یک "سبک هنری"
دانست. در اواخر قرن نوزده، پیشرفت علوم طبیعی، بسط نظریات "داروین" و
پیشرفت انقلاب صنعتی باعث شد تفکر ناتورالیسم که از سالها قبل شکل گرفته
بود به اوج خود برسد. این نحله فکری، در آن زمان که علم و طبیعتگرایی مورد
اقبال واقع شده بود، برخی هنرمندان را مجذوب خود نمود.
ناتورالیسم در ادبیات سعی دارد یک چهره کامل واقعگرایانه از عینیت زندگی
بشری نشان داده و این تفکر را در ضدیت با ادبیات تخیلی و احساسی قرار دهد.
این سبک ادبی سعی دارد واقعگرایی را به صورت عینیتگرایی و بدون دخالت ذهن
را نشان دهد. در ناتورالیسم «هر آنچه حیات و وجود دارد جزئی از طبیعت است و
میتواند نه به واسطه علل ماوراءطبیعی، روحانی یا معنوی بلکه به علل و
اسباب طبیعی و مادی توضیح داده شود.»
ناتورالیسم از همان ابتدا هم چندان مورد توجه بزرگان ادبیات قرار نگرفت چه
اینکه بزرگانی مانند "فلوبر" به آن تاخته و موجودیتی برای آن قائل نبودند.
این سبک هنری مانند یک جرقه در کوتاه مدت توجه زیادی را به خود جلب کرد. در
حقیقت بعد از مرگ امیل زولا، بهعنوان شارح اصلی این سبک، عملا رو به افول
و فراموشی رفت اما بههرحال این سبک هنری در ادبیات، همانند دیگر هنرها،
تاثیر خود را هم در فرم و هم در محتوا برجای گذاشت. نگاه فلسفی
ناتورالیستها به جهان خلقت باعث شد قرائت جدیدی از «واقعگرایی» ارائه
شود. در این نگاه علم و طبیعت بهعنوان مهمترین «نیروهای تخریبگر
داستانی» شناخته میشوند که بشر یارای مقابله با آنها را نداشته و ندارد.
نظریات "داروین" در علوم زیستی و "برنارد" در علوم طبی بهوفور در محتوای
داستانها خودنمایی میکردند. ناتورالیسم علیالخصوص در رمان خودنمایی
زیادی داشت. "فورست" رمان ناتورالیستی را اینگونه توصیف مینماید: «رمان
ناتورالیستی، رمانی است که میکوشد این نظر تازه درباره انسان را که او
موجودی متعین از وراثت و محیط و فشارهای لحظه است با حداکثر عینیگرایی
علمی به نمایش بگذارد»
جبرگرایی و تسلیم شدن در برابر نیروهای طبیعی یک اصل پذیرفته شده در
داستانهای ناتورالیسمی است. نگاه بدون روتوش ناتورالیستها به طبیعت باعث
میشد بیاخلاقیها و پلشتیهای موجود در زندگی واقعی بدون کم و کاست بیان
شود اما به صرف نشاندادن چهره زشت زندگی و طبیعت بهتنهایی نوشته را
تبدیل به یک داستان ناتورالیستی نمیکند.
حال با توجه به تبیین فلسفه حاکم بر این سبک هنری به بررسی چند مشخصه اصلی
داستاننویسی در داستانهای صادق چوبک از دریچه تفکر ناتورالیسم
میپردازیم:
راوی و روایت
آنچه باعث میشود داستانهای ناتورالیستی در فرم نیز تمایزهایی با
داستانهای واقعگرایی داشته باشد تفکر اصالت جسم بر روح نویسندگان
ناتورالیست است. فورست معتقد است؛ «ما تنها موقعی میتوانیم از آثار
ناتورالیسمی سخن بگوییم که نویسنده با عینیگرایی یک دانشمند تحلیلگر به
موضوع بپردازد.» اگر بخواهیم به زبان روایتشناسی به این دیدگاه
ناتورالیسمی نگاه کنیم شاید بتوان گفت راویهای مورد استفاده در داستانهای
ناتورالیسمی میبایست بیشتر گرایش به «زاویه دید بیرونی» و «کانونیسازی
خارجی» داشته باشند. در داستانهای ناتورالیسمی، راویان ذهنی و درونی
نمیتوانند نقش آفرینی کنند چون اساسا ناتورالیسم اصالت را به جسم میدهد و
نه روح و چنانچه یک نویسنده از راوی ذهنی و دروننگر در ساخت داستان
استفاده کند نشاندهنده «عدم مطابقت فرم با محتوا» در آن اثر است. از این
رو راویان سوم شخص نمایشی، اول شخص عینی و مانند اینها میتوانند بهعنوان
راوی متناسب سبک ناتورالیسمی مورد استفاده قرار گیرند.
در بسیاری از داستانهای کوتاه چوبک که معروف به داستان ناتورالیسمی
شدهاند این عدم مطابقت راوی با سبک ناتورالیسم وجود دارد. بهعنوان مثال
در داستان کوتاه "نفتی" که یک داستان کاملا ذهنی است و کنشهای ذهنی "عذرا"
توسط یک راوی دانای کل، به تصویر کشیده است. در داستان "انتری که لوطیاش
مرده بود" نیز یک راوی دانای کل، که هم در ذهن انتر و هم در ذهن لوطی در
رفت و آمد، روایت داستان را برعهده دارد. در داستان کوتاه "پیرهن زرشکی"
نیز گرچه بیشتر داستان به صورت دانای کل ارائه شده لکن در بخشهایی از
داستان، راوی هم در ذهن "سلطنت" و هم در ذهن "کلثوم" نفوذ میکند. همین
رویه در اکثر داستانهای کوتاه چوبک تکرار میشود.
اما شاید بتوان داستان «عدل» را تنها داستان چوبک دانست که راوی و روایت آن به فلسفه ناتورالیسمی نزدیک است.
منطق روایی و جهانبینی داستانهای ناتورالیستی باعث میشود که جزییات
داستانی و گفتوگوهای شخصیتها، زیاد، بیهوده و خستهکننده باشند. جزییات
قابل توصیف افراد، اشخاص و مکانها با نگاهی علمی، جزیینگر و دقیق بیان
میشود و همواره عینک علم و دانش برای بیان آنها بر چشم نویسنده وجود
دارد. مکالمههای افراد نیز، طولانی، استاتیک، بدون هدف و بسیار شبیه به
زندگی عادی خواهد بود که پیشبرد داستان در آنها تقریبا صفر است.
در داستان "نفتی"، «نسبت توصیف به روایت»، بهشدت به سمت روایت است و از
توصیفات طولانی، علمی و بیهوده خبری نیست. دیالوگهای این داستان بسیار
اندک و همان دیالوگهای اندک نیز، پیش برنده روایت داستان است. در داستان،
"انتری که لوطیاش مرده بود" گرچه نسبت توصیف به روایت به سمت توصیف است
لکن نگاه علمی در کار نیست و چوبک صرفا فضای مالیخویایی و تاریک را توصیف
نموده. از دیالوگهای طولانی، زیاد و استاتیک هم خبری نیست. همین رویه در
دیگر داستانها مانند "آخر شب"، "عدل" نیز وجود دارد لکن، در داستان "چشم
شیشهای" میتوان رگههای کمرنگی از توصیفات علمی را دید. در داستانهای
"اسب چوبی" و "چراغ آخر" نیز تا حدی توصیفات زیاد و دیالوگهای استاتیک به
چشم میخورد گرچه این المانها، بیشتر متناسب با فضای داستان است تا ناشی
از تفکر ناتورالیستی نویسنده!
در سبک ناتورالیسم، شخصیتسازی افراد نه براساس سابقه، کنش و عکسالعملهای
فرد در موقعیتهای داستانی که صرفا براساس ظاهر، ژنتیک و مشخصات ظاهری فرد
است. در داستانهای ناتورالیسمی، چیزی جز قواعد علمی و خاصیتهای
بیولوژیکی بهعنوان تابو قلمداد نشده و حسن و قبح رفتار و کنشها براساس
قراردادهای اجتماعی تعیین نمیشود. عریانگویی و فاش نمایی تابوهای
فرهنگی-اجتماعی یک رویه در داستانهای ناتورالیسمی است.
از این منظر، داستان "نفتی" نه تنها هیچکدام از این المانها را ندارد که
برعکس در بیان مکنونات قلبی عذرا، از روش «آیرونی» استفاده میکند. در
داستان "پیرهن زرشکی"، گرچه تاحدی فاشگویی وجود دارد لکن شخصیتسازیها
براساس پیشینه و واکنشهای شخصیتها صورت گرفته و از قواعد علمی و تاثیر
ژنتیکی اثری نیست. در بقیه داستانها مانند "عدل"، "اسب چوبی" و "بعدازظهر
پاییزی" نیز استفاده از این المانها به چشم نمیخورد.
شاید تنها داستانی تا حدی میتوان المانهای شخصیتسازی ناتورالیسمی را در
آن مشاهده کرد داستان "پاچه خیزک" است که عریانگویی و قبحشکنی رفتار
شخصیتها به چشم میخورد.
لذا همانگونه که مشخصا اکثر آثار شاخص چوبک که بهعنوان داستان ناتورالیسمی
از آنها یاد میشود، نه ایدئولوژی ناتورالیسم را یدک میکشد نه المانهای
داستانهای ناتورالیست را.
بهعنوان نتیجهگیری میتوان گفت، آنچه باعث میشود به یک اثر هنری یا
ادبی، سبک ناتورالیسمی اطلاق شود، تفکر و ایدئولوژی حاکم بر فضای فکری خالق
اثر است. صرف یافتن چند المان یا مشخصه از سبک ناتورالیسم در یک اثر،
نمیتوان آن داستان یا اثر را ناتورالیستی دانست. آنچه مهم است این است که
تشخیص داد آنچه از بررسی اجمالی داستانهای تاثیرگذار چوبک برمیآید این
است که بجز مواردی نادر، تفکر و المانهای ناتورالیسمی در آثار او مشاهده
نمیشود. سبک چوبک نوع خاصی از "رئالیسم" است که اصرار دارد زشتیها،
پلیدیها و نقاط تاریک شخصیتها را بیشتر و پررنگتر نشان دهد اما این سبک
نگارش، ناتورالیسم نامیده نمیشود.
دوشنبه 18 تیر 1397 ساعت 00:58