فروشگاه بزرگ دقیق

فروشگاه بزرگ دقیق

دنیای اسباب بازی - آرایشی - خرازی - بهداشتی - ارسال به سراسر ایران
فروشگاه بزرگ دقیق

فروشگاه بزرگ دقیق

دنیای اسباب بازی - آرایشی - خرازی - بهداشتی - ارسال به سراسر ایران

ایران را مثل کف دستش بلد بود

گفت‌وگو با بیژن بیژنی، خطاط و خواننده‌ای که استاد خوشنویسی نادر ابراهیمی بوده است


در عرصه هنر و ادبیات بسیاری از چهره‌های شناخته شده با هم دوست هستند و از یکدیگر تاثیر می‌گیرند. چند هفته پیش و در مصاحبه خانم فرزانه منصوری همسر زنده‌یاد نادر ابراهیمی نویسنده شناخته شده کشورمان، متوجه شدیم که ابراهیمی و بیژن بیژنی خواننده و خوشنویس کشورمان با یکدیگر دوست بوده‌اند.
در دوره‌ای هم نادر ابراهیمی سعی کرده از دوستش خوشنویسی یاد بگیرد و برای تمرین‌های کلاس اش شروع به نوشتن نامه‌هایی کرده است که در کتاب «چهل نامه به همسرم» منتشر شده‌اند. به همین بهانه با بیژنی گفت‌وگویی درباره این دوستی و تمرین خوشنویسی و ... انجام دادیم.

شما سالهاست در عرصه خوشنویسی و موسیقی مشغول فعالیت هستید. در چه برههای از زندگیتان با زندهیاد ابراهیمی آشنا شدید؟

من 45 سال است که مشغول فعالیت در عرصه خط هستم و در عرصه موسیقی هم بیش از سه دهه کار کردهام، و البته بیشتر هم با نامداران این عرصه فعالیت کردهام و بیش از صد قطعه ارکسترال را با هنرمندان مختلف اجرا کردهام. ضمن اینکه جا دارد یادآوری کنم من در انتشارات سروش کار میکردم و بازنشسته شده ام. هر چند نسبت به خیلی چیزها در صدا و سیما انتقاد دارم اما یادم نمیرود که خودم هم جزو همین خانواده هستم و همیشه بیان کردهام که خودم را جزو خانواده بزرگ صدا و سیما میدانم.

و اما ماجرای آشنایی من و نادر ابراهیمی... آشنایی ما برمی گردد به سالهای قبل از پیروزی انقلاب اسلامی. سریال «سفرهای دور و دراز هامی و کامی در وطن» نوشته نادر ابراهیمی است و مجموعه داستانی با همین نام دارد. به خاطر دارم نوشتن تیتراژ این سریال را به عنوان خوشنویس به من پیشنهاد کردند و این اتفاق باعث آشنایی ما شد. در واقع مریم زندی عکاس معروف و شناختهشده پرتره ما دو نفر را به هم معرفی کرد و این آشنایی اولیه ایجاد شد. بعد از سالها هم نادر از من خواست استاد خوشنویسیاش باشم و میتوانم بگویم اولین اتفاق دوستی ما با همین کلاس خوشنویسی آغاز شد. من کلاس خوشنویسی داشتم و او میخواست این هنر را یاد بگیرد، به همین دلیل هم این افتخار را داشتم که در یک دوره زمانی به این بهانه کنار هم باشیم.

چرا سراغ خوشنویسی آمده بود؟ و اینکه میدانید چرا شما را انتخاب کرده بود؟

نادر به مضامینی که من انتخاب میکردم و مینوشتم علاقه زیادی داشت. البته من در این زمینه با وسواس بسیار پیش میروم و همیشه فکر میکنم اگر خوشنویس مضامین غنی را برای کارش انتخاب نکند، کارش چندان ارزشمند نیست. کار خوشنویس زمانی ارزشمند است که رعایت نکات خوشنویسی در کنار معانی درخشان ادبیات با هم اتفاقی را بیافریند، یعنی او بتواند سوژههای خاص و خوب پیدا کند و به هنرش گره بزند. با این تعریف میتوانید متوجه شوید که نادر هم با توجه به اشرافی که در عرصه ادبیات دارد، زیبا نوشتن مفاهیم مهم را قطعا دوست خواهد داشت و توجهش به سمت خوشنویسی جلب میشود. خلاصه مهم این بود که او هم به خوشنویسی عشق میورزید، خوشنویسی در ایران یکی از سلوکیترین و دشوارترین هنرهاست. به ویژه در نستعلیقنویسی میتوان این سلوک را تجربه کرد.

کلاس هایتان اصولا کجا برگزار میشد؟

یا نادر به کلاسهای من میآمد، یا من به خانهاش میرفتم و در عالم رفاقت هر بار به یک صورت کلاسمان را برگزار میکردیم. حتما اینطور نبود که همیشه من بروم یا او بیاید. بعد از مدتی پنجشنبهها با هم به درکه میرفتیم. در واقع نادر مرا با خودش همراه کرد و در فواصل راه نکتههای جالبی برایم تعریف میکرد. من اولین بار تبدیل شدن شب به روز را با او در کوه تماشا کردم و بسیار ظریف و شاعرانه برایم حرف زد. در همین درکه رفتنها از خوشنویسی و زیباییشناسی حرف میزدیم و با هم بحث میکردیم. من بهعنوان کسی که سالها کار کرده بودم، حرف میزدم و او هم به عنوان هنرمند یک عرصه دیگر، نظراتش را بیان میکرد و خلاصه جدلهای صمیمانه بسیاری داشتیم. اصلا همین جدلها دوستیمان را صمیمانهتر و عمیقتر کرد.

از این جدلها در جایی حرفی زده شده است؟

بله در کتاب «ابوالمشاغل» نادر ابراهیمی اشاراتی به این کوه رفتنها و جدلهایش داشته است.

بعد از دوستی با ایشان وارد عرصه موسیقی شدید یا قبلتر کارتان را شروع کرده بودید؟

جالب است بدانید که وقتی خواستم وارد عرصه موسیقی شوم، نادر خیلی نگران بود و همیشه میگفت مراقب باش کار موسیقی موجب نشود، خوشنویسی در زندگیات کمرنگ شود یا از خط دور شوی. البته خودم میدانستم که این اتفاق نمیافتد. راه پرمشقتی را در عرصه نستعلیق پشت سر گذاشته بودم و همیشه مراقب بودم این بخش از زندگی هنریام در سایه قرار نگیرد. البته به نادر هم قول دادم اینطور نشود و نشد. همیشه به او میگفتم موسیقی و خوشنویسی دو خویشاوند نزدیک هستند. من هم خواننده هستم و هم خوشنویس و این دو کنار هم پیش میروند. نمونههای زیادی در این عرصه داشته ایم، از جمله آقای شجریان که چنین تجربهای را دارند. خلاصه وقتی نمایشگاههای خوشنویسی ام برگزار میشد، میآمد و میدید هنوز در هر دو زمینه فعال هستم. نمایشگاه «نای و نی» را که در شهرک غرب برگزار کردم، نادر آمد و بیمار هم بود. روی ویلچر نشسته بود و فرزانه خانم همسرش هم همراهش بود. در کتابی که از «نای و نی» منتشر کردم هم دستنوشته نادر با خط خودش را درباره نمایشگاه منتشر کردم.

از شما تابلویی هم خریدند؟

بله. یادم هست در آغاز آشنایی تابلویی از من خرید که شعری از نیما یوشیج را در آن نوشته بودم.

کدام شعر؟

این عبارت معروف از یک شعر نیما که میگوید: «غم این خفته چند خواب در چشم ترم میشکند» این تابلو هنوز روی دیوار خانهشان است.

کدام کتاب ایشان را بیشتر دوست دارید؟

«یک عاشقانه آرام» را خیلی دوست دارم و همینطور «چهل نامه عاشقانه به همسرم» را. البته نادر هر چه نوشته خوب است و کتابهای متعددی دارد که همه محبوب مردم هستند. در پایان دوست دارم این را هم بگویم که نادر ابراهیمی بسیار خوش مشرب بود. با همه وجودش عاشق ایران و موسیقی کشورش بود، خستگیناپذیر بود و جالب است بدانید تمام ایران را مثل کف دستش بلد بود.

زینب مرتضاییفرد

روزنامهنگار

زیر گنبدکبود، قصه‌گو تنها نشسته بود

به مناسبت 18 تیر و سالروز فوت مهدی آذر یزدی سراغی از او گرفتیم


ننه سرما داشت دامنش را بر می‌چید، بهار به آستانه در رسیده بود که فرزندی در خانواده آذریزدی متولد شد. می‌گویند آمدن یک کودک بخصوص اگر با بهار همراه باشد، شور و شوق می‌آورد، اما نه در خانه یک رعیت فقیر که به سختی روزگار می‌گذراند.

زندگی قصهگو خودش قصهای است بلند بالا و خواندنی که البته در خاطرات و مصاحبههایش به آنها اشاره کرده است اما شاید روزی روزگاری، کسی باشد که قصه قصهگوی پیر را روایت کند؛ قصه روزگار سخت و ملتهب دوران کودکیاش را، نبرد بیامان با نداری در روزگار جوانی و روزهای سالمندی و تنهاییاش را.

مهدی آذریزدی 87 سال بین آخرین روزهای سال 1300 تا 18 تیر ماه 1388 فرصت داشت که زندگی کند و این سالها اگر چه بر او سخت گذشت ولی برای ادبیات ایران سرمایهای ارزشمند محسوب میشود. آذر یزدی مجموعه «قصههای خوب برای بچههای خوب» را نوشت و جایزه یونسکو را به دست آورد و جایزه سلطنتی کتاب سال را که به دلیل شرایط سخت مالی حتی نتوانست در مراسم اهدای این جایزه شرکت کند. مهمتر از همه اینکه آذریزدی با کتابها و اشعارش، ادبیات بومی کودک و نوجوان را در ایران پایهریزی کرده بود و بعدها بسیاری متاثر از او دست به قلم شدند و برای کودکان و نوجوانان این سرزمین قصههای خواندنی نوشتند و شعرهای جذاب سرودند.

از قصهگو بیشتر از 30 اثر به یادگار مانده که برخی به نظم و برخی به نثر هستند. دوره هشت جلدی «قصههای خوب برای بچههای خوب»، دوره ده جلدی «قصههای تازه از کتابهای کهن»، «گربه ناقلا»، «شعر قند و عسل»، «مثنوی بچه خوب»، «قصههای ساده برای نوآموزان»، «تصحیح مثنوی مولوی»، «گربه تنبل»، «خودآموز مقدماتی شطرنج»، «خودآموز عکاسی برای همه»، «قصههای پیامبران»، «یاد عاشورا»، «تذکره شعرای معاصر ایران»، «لبخند»، «چهل کلمه قصار حضرت امیر (ع)»، «دستور طباخی و تدبیر منزل» و «خاله گوهر» از آن جمله هستند و البته کتابهای دیگری که در زمان حیاتش فرصت انتشار پیدا نکردند.

جوانیاش را لابهلای دستگاههای جورابباقی میگذراند. ممکن بود استعدادش برای همیشه لای رشتههای نخ جوراببافی در هم بپیچد اما گویا اهل کتاب بود یا شاید هم فقط جوانکی سر به زیر و قابل اعتماد؛ هر چه بود صاحب کارگاره پس از آنکه تصمیم به تأسیس دومین کتابفروشی شهر یزد گرفت، او را از میان شاگردان کارگاه به کتابفروشی منتقل کرد. کار در کتابفروشی فرصتی شد برای آشنایی آذریزدی با اهالی شعر و ادب. این شد که بعد از مدتی به تهران نقل مکان کرد و به سفارش یک همشهری مهربان به نام حسین مکی در چاپخانه حاج محمدعلی علمی واقع در خیابان ناصرخسرو مشغول بهکار شد. روزهای جوانی آماده میشدند که جایشان را به روزگار میانسالی بدهند اما قصهگو هنوز تنها بود؛ نه همسری داشت و نه فرزندی. سال 1335 بود و او هم 35 ساله. روزها از پی هم میآمدند و میرفتند و قصهگو در خلوت پر هیاهوی خودش بود که چشمش به کتاب انوار سهیلی افتاد؛ کتاب را در چاپخانه حاج علمی دید و فکری به سرش زد. تصمیم گرفت، قصههای کهن را برای کودکان ساده بنویسد و این چنین شد که «قصههای خوب برای بچههای خوب» نوشته شد.

پدر همه بچهها بعلاوه یکی

قصهگو زیر گنبدکبود تنها نشسته بود و اگرچه برای همه بچهها قصه میگفت اما هرگز پدر فرزندی نشد که با قصههایش او را شبها بخواباند. مهدی آذریزدی تا پایان عمرش مجرد ماند ولی به ناچار پسرکی به نام محمد صبوری را به فرزندخواندگی پذیرفته بود!

در مراسم بزرگداشتی که موسسه سپاس بعد از فوت قصهگو برایش ترتیب دادهبود، محمد صبوری تعریف کرده بود که در پایان سالهای کودکی برای پیدا کردن کار به یک شرکت عکاسی رفته بود؛ صبوری میخواست آنجا شاگردی کند اما آذریزدی نمیتوانست یک کودک را به کار بگیرد. دست رد به سینه پسرک زده بود و دلش را شکسته بود اما همکارش نشست و یک دل سیر با پسرک حرف زد. از زندگی محمد پرسیده بود و از یتیمی و نداریاش. تمام قصه را بیکم و کاست به آذریزدی منتقل کرده و گفته بود: بچه مودبی است. تو فرض کن فرزندی داشتی که مادرش مرده است، پس این بچه را به فرزندی قبول کن. آذریزدی که آرزو داشت فرزندی داشته باشد، محمد را به خانه برد.

کودکی یتیم و بیسرپرست به کسی پناه برده بود که روزگار چندان بهتری نداشت؛ فرقش این بود که نداری و فقر را با هم تحمل میکردند. چه کسی میتواند باور کند که آذریزدی یک سال برای خریدن لباسهای عید فرزندخواندهاش، کتابهایش را فروخت؟!

در دنیای آرام و ساکت آذریزدی و فرزندخواندهاش، فقر حسابی جولان داده بود. صبوری در مراسم بزرگداشت پدرخواندهاش، تعریف کرده بود: تا زمانی که من ازدواج کنم با آذریزدی در یک خانه 36 متری در نازیآباد زندگی میکردیم. زمانی که ایشان برنده جایزه کتاب سلطنتی شد، گفتند باید با تشریفات به دربار بروید و جایزه را از دست شاه بگیرید، اما ما به دلیل اینکه فقیر بودیم و نمیتوانستیم لباس مناسبی برای خود تهیه کنیم، برای دریافت جایزه نرفتیم.

بعد از ازدواج فرزند خوانده، قصهگو تنها زندگی میکرد و بعدها مسائلی پیش آمد که او را ناگزیر کرد به شهر یزد برگردد. مصطفی رحماندوست میگوید که چند سال بعد از مرگ قصهگو، فرزندخوانده هم دار فانی را وداع گفت و حالا بازیابی قصههای خانه آرام و روزگار ناآرام آذریزدی از همیشه دشوارتر است.

قصهگوی همیشه تنها

آرام بود و درونگرا؛ این را میشود از خاطراتش در کتاب حکایت پیر قصهگو که به کوشش پیام شمس الدینی توسط انتشارات جهان کتاب منتشر شده براحتی فهمید. آذریزدی در فرازهای مختلفی از این گفتوگو، از زودرنجی، مردمگریزی یا حتی روحیه ناسازگار خود با زندگی اجتماعی و روزمره مردم سخن گفته است. او در جایی از این گفتوگوی بلند میگوید: نمیدانم چرا هرجا منزل کردم، همسایههایش بد از آب درآمدند!

شاید تنهایی قصهگو عجیب نباشد و اینکه عشق بیپایانش به بچهها نتوانست او را به پدر شدن مشتاق کند. مصطفی رحماندوست که چند جلد از «قصههای خوب برای بچههای خوب» را زیر نظر آذریزدی بازنویسی کرده و به همین بهانه فرصت همراهی و معاشرت با قصهگو را بیشتر از قبل داشته، درباره مجرد ماندنش تا پایان عمر میگوید: همیشه به شوخی میگفت من از زنها میترسم اما این یک شوخی بود. شاید برای کسی که همه عمر را با سختی و تنگدستی گذرانده بود، زندگی و صاحب فرزند شدن، آرزویی دور و غیرمنطقی بود.

قصهگو همه عمرش را به نوشتن گذرانده بود؛ گاهی غلطگیری و ویرایش میکرد و گاهی هم فهرست اعلامنویسی. در تمام این سالها نه وارد کار دولتی شد و نه از جوایز، تقدیرها با صلهها و اعانهها سهمی برای خودش خواست تا زمانی که در بیمارستان آتیه تهران برای همیشه از جهان فانی رخ بر بست.

رحماندوست تعریف میکند که روزی با هم در خیابان آذریزدی در شهر یزد قدم میزدند. رو به قصهگو کرده و گفته بود: میدانی اینجا را به نام تو زدهاند. قصهگو بیدرنگ اما آهسته جواب داده بود: چه فایده که نه همسری دارم و نه فرزندی که به آنها فخر بفروشم!

همان بود که دنبالش بودم

رهبر معظم انقلاب 15 دی سال 1386 با اشاره به اینکه رسیدگی به فرزندانش را مدیون این مرد و کتابهای او بوده است، درباره مهدی آذریزدی فرمودهاند: بچههای ما داشتند به دوران مُراهقی - یعنی نزدیکی به بلوغ - میرسیدند، دوره هم دوره طاغوت بود و همه عوامل در جهت گمراهسازی ذهن و دل جوان حرکت میکرد. من دلم میخواست چیزی باشد که جوانهای ما با او هدایت شوند و جاذبه هم داشته باشد. خب، کتاب خوب که خیلی بود. بنده فهرست پیشنهادی کتاب مینوشتم و بین جوانهای دانشجو و دانشآموزهای سطوح بالای دبیرستانها پخش میشد، اما برای بچههای کوچک، دستمان خالی بود، تا اینکه کتاب ایشان را پیدا کردم. نگاه کردم دیدم این از جهات متعددی، از دو سه جهت، همان چیزی است که من دنبالش میگردم.

آذر مهاجر

ادبیات و هنر

کتاب‌های خواندنی‌ اورهان پاموک


اورهان پاموک تا قبل از جایزه نوبلش کلی جایزه های خارجی مختلف برد و تعدادی خواننده پیدا کرد و فضا مهیا شد تا یک عده از ناشران به سادگی کتاب هایش را چندباره ترجمه و بالاخره مخاطبی برای خودشان دست و پا کنند.

هفته نامه همشهری جوان - حورا نژاد صداقت: اورهان پاموک تا قبل از جایزه نوبلش کلی جایزه های خارجی مختلف برد و تعدادی خواننده پیدا کرد و فضا مهیا شد تا یک عده از ناشران به سادگی کتاب هایش را چندباره ترجمه و بالاخره مخاطبی برای خودشان دست و پا کنند. اینجا مروری داریم بر بعضی از عناوین کتاب هایش که در نشرهای مختلف چاپ شده است. هر چند بعضی ها معتقدند الزاما تمام کارهای پاموک هم در ایران قابل ترجمه نیست.

آقای جودت و پسران

مترجم: عین له غریب
انشارات: چشمه

این از اولین رمان های اورهان پاموک است که آن را در 1982 نوشته و دو جایزه ملی را نصیبش کرد. این رمان طولانی درباره سه نسل از یک خانواده تاجر است که به نوعی وضعیت استانبول را در این سه برهه تاریخی نشان می دهد.

تکرار و تکرار و ...


خانه خاموش

مترجمان: ایرج نوبخت، مرضیه خسروی، سارا مصطفی پور، مریم طباطبایی ها، محمد فهیمی
انتشارات: دنیای نو، نگاه، مرکز، پوینده، چشمه

دومین رمان اوست که در سی و یک سالگی یعنی سال 1983 آن را نوشت و یک جایزه هم به خاطرش گرفت.

تکرار و تکرار و ...


قلعه سپید (دژ سفید)

مترجمان: ارسلان فصیحی، نرگس خامه ای، فرهاد سخا، آرمان جهانگیری
انتشارات: ققنوس، یوبان، مرغ آمین (ماهی)، انگیزه مهر

پاموک این رمان را در سال 1985 نوشت و همین اثرش بود که به بسیاری از زبان ها ترجمه شد و پاموک را به نویسنده ای جهانی تبدیل کرد.

تکرار و تکرار و ...


کتاب سیاه

مترجم: عین له غریب
انتشارات: چشمه

او به خاطر این رمان مهم ترین جایزه ادبی فرانسه را دریافت کرد. بعدها بر اساس همین رمان فیلمی با نام «چهره پنهان» ساخته شد که عنوان بهترین اثر اقتباسی جشنواره فیلم آنتالیای ترکیه را هم گرفت.

تکرار و تکرار و ...


زندگی نو

مترجم: ارسلان فصیحی
انتشارات: ققنوس

او این رمانش را در سال 1994 نوشت. «زندگی نو» با الهام از زندگی واقعی یکی از نزدیکان پاموک است که با این جمله شروع می شود: «روزی کتابی خواندم و کل زندگی ام عوض شد.»

تکرار و تکرار و ...


نام من سرخ

مترجمان: عین له غریب، تهمینه رازدشت
انتشارات: چشمه، مروارید

فهرست جایزه هایی که پاموک به خاطر این رمانش گرفت بسیار زیاد است؛ هم جوایز ملی و هم بین المللی. او رمانش را سال 1998 نوشت. «نام من سرخ» شما را به قرن 16 استانبول می برد.

تکرار و تکرار و ...


برف

مترجمان: سیمین موحد، شهرام دشتی، مصطفی علیزاده
انتشارات: ورجاوند، البرز، پوینده

این اولین و آخرین رمان سیاسی پاموک است که آن را در سال 2002 نوشت و دو سال بعدش این رمان به عنوان یکی از کتاب های برتر جهان در نیویورک تایمز معرفی شد.

تکرار و تکرار و ...


استانبول

مترجم: شهلا طهماسبی
انتشارات: نیلوفر

این کتاب اتوبیوگرافی پاموک است که در آن هم عکس های خانوادگی اش را نشان داده و هم خاطرات و هم عقاید شخصی اش را. بعضی ها معتقدند این کتاب یکی از بهترین آثار خودنوشت نویسندگان است.

تکرار و تکرار و ...


موزه معصومیت

مترجمان: گلنار غبرایی، تهمینه رازدشت، مریم طباطبایی ها
انتشارات: فروق، عنوان، پوینده

این رمان در سال 2008 منتشر شده و موزه اش در استانبول هم دیدنی است. گرچه بعضی معتقدند که این رمان یک جورهایی قابلیت ترجمه دقیق در ایران ندارد به خاطر سانسورها!

تکرار و تکرار و ...


زنی با موهای قرمز

مترجمان: مژده الفت، جواد شاهدی، نازیلا مکاری، عین له غریب، رویا پورمناف
انتشارات: نون، نظاره، اختر، چشمه

این کتاب ماجرای پسری را روایت می کند که زمانی به خاطر کار سیاسی زندانی بوده و حالا دنبال کسب درآمد است.

تکرار و تکرار و ...

خواندنی‌ها با برترین‌ها (۱۵۷)


در این شماره از خواندنی ها با پژوهشی درباه کیمیا خاتون، رمانی از گرترود استاین، مجموعه داستان کوتاه از کاترین منسفیلد و... آشنا شوید.

برترین ها - محمودرضا حائری: در این شماره از خواندنی ها با پژوهشی درباه کیمیا خاتون، رمانی از گرترود استاین، مجموعه داستان کوتاه از کاترین منسفیلد و... آشنا شوید.

آیدا

  • گرترود استاین
  • ترجمه ی فهیمه زاهدی
  • انتشارات نیلوفر
  • چاپ اول: 97

خواندنی‌ها با برترین‌ها (۱۵۷)

گرترود استاین در سال ۱۸۷۴ در پنسیلوانیا به دنیا آمد. از کالج رادکلیف فارغ‌التحصیل شد. در دانشگاه به تشویق ویلیام جیمز به مطالعه تشریح مغز پرداخت. اما خیلی زود از اینکار خسته شد. در ۱۹۰۲ به فرانسه رفت و تا پایان عمر در آنجا و دور از وطن به سر برد. خانه‌اش محفل نویسندگان و نقاشان بزرگ زمان بود. سه زندگی (داستان‌هایی دربارهٔ دو دختر خدمتکار و زنی سیاه پوست) و تشکیل آمریکایی‌ها از نخستین نوشته‌های او هستند. استاین به سال ۱۹۴۶ بر اثر ابتلا به سرطان معده درگذشت. وی رابطه صمیمانه‌ای با پابلو پیکاسو داشت و پیکاسو در سال ۱۹۰۶ تک‌چهره‌ای از او کشید که اکنون در موزه متروپولیتن نیویورک نگهداری می‌شود.

این قصه آیداست، که زندگی‌اش را به استراحت می‌گذراند، به حرف ‌زدن با خودش، به ازدواج و ازدواج و ازدواج .... آیدا شاید رمانی کوتاه، شعری بلند، قصه مدرن پریان یا نقاشی با کلمات باشد. توصیف خانم استاین اما از جنس دیگری است: آیدا آیداست آیداست.


کیمیا (پرورده حرم مولانا)

  • غلامرضا خاکی
  • نشر هرمس
  • چاپ اول:97

خواندنی‌ها با برترین‌ها (۱۵۷)
موضوع کتاب حاضر درباره چند و چون و عاقبت رابطه شمس تبریزی است با کیمیا نام دختری از پروردگان حرم مولانا. تاهل شمس یکی از فصول مبهم زندگی اوست. می‌توان گفت، این‌که شمس در دومین دوره اقامتش در قونیه با دختری به نام کیمیا عقد زناشویی بسته، قطعی است. در مقالات شمس بر این امر تصریح شده و با روایت افلاکی و سپهسالار نیز می‌خواند. اما غیر از این، مابقی ماجرا یعنی هویت کیمیا (برخلاف نظر کسانی که او را دخترخوانده مولانا داسته‌اند، هیچ‌گونه دلیل و نشانه مستندی بر این مدعا وجود ندارد)، سرانجام زندگی و زناشویی این دو و عاقبت حال کیمیا، همه مشکوک است و محل اختلاف...


بی نهایت بلند و به غایت نزدیک

  • جاناتان سفران فوئر
  • ترجمه ی لیلا نصیری ها
  • نشر چشمه
  • چاپ اول:97

خواندنی‌ها با برترین‌ها (۱۵۷)
چند سال بعد از مرگ پدرش در یازدهم سپتامبر، اسکار شِل کلیدی را در گلدانی پیدا می‌کند. کلید به پدرش تعلق دارد، اسکار از این بابت مطمئن است. اما این کلید کدام یک از ۱۶۲ میلیون قفل شهر نیویورک را باز می‌کند؟ این سؤال اسکار کاشف، نامه‌نگار و کارآگاه آماتور را بر آن می‌دارد که هر پنج محله‌ی نیویورک را زیر پا بگذارد و وارد زندگی دوستان، اقوام و آدم‌هایی کاملاً غریبه شود. در این راه، غم‌وغصه‌های زیادی روی شانه‌های اسکار سنگینی می‌کند، تحت‏تأثیر این غم‌و‌غصه‌ها حتا جراحت‌هایی به خودش وارد می‌کند و با هر کشفی یک قدم به قلب ماجرای پُررمز‌و‌رازی نزدیک می‌شود که به پنجاه سال پیش و تاریخچه‌ی خانوادگی‌شان بازمی‌گردد. اما آیا این سفر او را از پدر درگذشته‌اش دورتر می‌کند یا او را به پدرش نزدیک‌تر؟


زنی از مصر

  • جهان سادات
  • ترجمه ی مریم بیات
  • نشر نو
  • چاپ اول:97

خواندنی‌ها با برترین‌ها (۱۵۷)
جهان سادات، همسر محمد انور سادات خاطرات دوران کودکی خود را باز می‌گوید و با اشاره به تاریخ و جغرافیای مصر، به شرح وقایع و اوضاع سیاسی - اجتماعی در دوران حکومت پادشاهی می‌پردازد. سپس ضمن حکایت ماجرای آشنایی خود با همسرش، چگونگی شکل گرفتن سازمان افسران آزاد در مصر و کودتای ۱۹۵۲ به رهبری عبدالناصر را شرح می‌دهد و از ماجراهای پشت پردهٔ جنگ شش روزه می‌گوید.
پس از آن وقایع دوران زمامداری همسرش، و ناآرامی‌ها و شورش‌های مکرر در مصر و جنگ اکتبر ۱۹۷۳ با اسرائیل و گزینش راه صلح با اسرائیل را به تفصیل بیان می‌کند. خانم جهان سادات، در مقام بانوی اول مصر از سال ۱۹۷۰ تا ۱۹۸۱، جزئیاتی از مسائل پشت پرده در مصر و سرانجام ترور همسرش و پیامدهای پس از آن را شرح می‌دهد، روایتی از زندگینامهٔ مردی که بسیاری از مصریان او را خائن می‌دانند.


یک فنجان چای

  • کاترین منسفیلد
  • ترجمه ی نرگس انتخابی
  • نشر ماهی
  • چاپ اول:97

خواندنی‌ها با برترین‌ها (۱۵۷)
زندگی کوتاه کاترین منسفیلد مملو از ناکامی، سرخوردگی و درد و رنج و بیماری بود، اما او وجود خود را یکسره وقف داستان‌نویسی کرد. داستان‌های او بازتاب حال و هوای امپرسیونیستی زمانه‌اش هستند. او در این داستان‌ها فضا را با رنگ‌هایی لطیف بر کاغذ ترسیم می‌کند، آن‌گاه احساس را چون قطره‌های رنگ بر آن می‌پاشد و به این ترتیب داستانی می‌آفریند که با ظرافت تمام از دل روزمرگی‌ها بیرون کشیده شده، داستانی از بهشتی گمشده به نام «زندگی».

نویسنده‌های مشهوری که بی پول از دنیا رفتند!


نویسندگی همیشه کار سختی بوده است. نوشتن، اساسا کار نان و آب داری نیست و کمتر قلم به دستی توانسته است به این کار به عنوان شغل نگاه کند. افلاس و بی پولی نویسندگان، کلیشه ای به قدمت چند قرن است و همچنان نیز واقعیت دارد.

روزنامه خراسان - یاسمین مشرف: نویسندگی همیشه کار سختی بوده است. نوشتن، اساسا کار نان و آب داری نیست و کمتر قلم به دستی توانسته است به این کار به عنوان شغل نگاه کند. افلاس و بی پولی نویسندگان، کلیشه ای به قدمت چند قرن است و همچنان نیز واقعیت دارد. شاعران و نویسندگان گاهی از نان و آب شان می زنند تا کمبود بودجه شان را جبران کنند. سختی وکم درآمد بودن این حرفه، شاید باعث شده باشد برخی ها که به عنوان سرگرمی به آن روی آورده اند کم کم از آن فاصله بگیرند و در نهایت از آن دست بکشند. اما تاریخ، نویسندگان فقیر و بی پول زیادی را به خود دیده است که فقر و بی پولی نتوانسته آن ها را از ادامه کار باز دارد. بسیاری از همین شاعران و رمان نویسان، امروز در زمره نویسندگان افسانه ای قرار دارند که آثارشان به زبان های مختلف دنیا ترجمه شده و در سرتاسر جهان مورد توجه قرار گرفته است. با تعدادی از این افراد که در فقر و بی پولی از دنیا رفته اند اما جایگاه جاودانه ای در تاریخ ادب و هنر جهان یافته اند، آشنا می شویم:

الهام بخش فلاسفه فرانتس کافکا

نویسنده های مشهوری که قبل از مرگ درآمدی از نویسندگی کسب نکردند

فرانتس کافکا در ژوئیه ۱۸۸۳ در شهر پراگ پایتخت کشور چک به دنیا آمد. او از بزرگ ترین نویسندگان آلمانی زبان در قرن بیستم است و آثارش از تأثیرگذارترین آثار در ادبیات غرب به شمار می آید. دو رمان «مسخ» و «محاکمه» از پُرآوازه ترین آثار کافکا هستند که الهام بخش فیلسوفان مکتب اگزیستانسیالیسم بوده اند. تاثیر آثار کافکا بر ادبیات تا جایی بوده است که کلمه «کافکایی»، برای توضیح فضاهای داستانی به کار می رود که موقعیت های پیش پا افتاده را به شکلی نامعقول و فراواقع گرایانه توصیف می کنند، فضاهایی که در داستان های کافکا زیاد به چشم می خورند. کافکا برخی از آثارش را در طول زندگی اش منتشر کرد اما بسیاری دیگر را برای خودش نگه داشت و به دوست نزدیکش «ماکس برود» وصیت کرد آن ها را نخوانده بسوزاند. ماکس برود از این دستور وصیت نامه سرپیچی کرد و با انتشار بیشتر آثار کافکا او را به شهرت جهانی رساند. کافکا که قادر نبود زندگی اش را از طریق نویسندگی بچرخاند به چندین شغل که به او اجازه می دادند عصرها به نوشتن بپردازد روی آورد. او اغلب از شغلش به عنوان «کاری برای نان درآوردن» و پرداخت مخارجش یاد کرده است. کافکا در سال ۱۹۱۷ دچار بیماری سل شد و در دوره بیماری اش، خانواده به خصوص خواهرش اُتا مخارج او را می پرداختند. او سرانجام بر اثر این بیماری از دنیا رفت و هرچند درطول عمرش تقریبا ناشناخته ماند اما پس از مرگش به شهرت رسید.


طولانی نویس تاریخ مارسل پروست

نویسنده های مشهوری که قبل از مرگ درآمدی از نویسندگی کسب نکردند

مارسل پروست نویسنده و مقاله نویس فرانسوی است. او به دلیل نگارش اثر عظیمش، رمان در جست و جوی زمان از دست رفته، یکی از بزرگ ترین نویسندگان تاریخ ادبیات قلمداد می شود. رمان هفت جلدی او یکی طولانی ترین رمان هایی است که تاکنون به نگارش درآمده اند. پروست در سال 1871 در پاریس متولد شد. پدرش پزشکی کاتولیک و مادرش اهل هنر و ادبیات بود. مارسل، بنیه ضعیفی داشت و در 9 سالگی مبتلا به آسم شد. نفس تنگی همه عمر او را خانه نشین کرد. این شرایط از او فردی منزوی و گوشه نشین ساخت که فقط در دنیای کتاب ها و نوشته هایش سیر می کرد. با این حال به دلیل کافی نبودن درآمد نویسندگی اش، مجبور شد به طور نیمه وقت به مشاغل دیگری نیز بپردازد. مدتی در پستی در یک کتابخانه مشغول به کار شد اما شدت بیماری اش به گونه ای بود که مجبور به استعفا شد. پروست با پدر ومادرش زندگی می کرد و پس از مرگ آن ها نیز با ارثی که به او رسید، زندگی را می گذراند. پروست پول اندکی از طریق نویسندگی کسب کرد اما تا پیش از مرگش در سن 51 سالگی، آثارش به اندازه کافی مورد توجه قرار نگرفتند.


پایه گذار جنبش رمانتیک ادگار آلن پو

نویسنده های مشهوری که قبل از مرگ درآمدی از نویسندگی کسب نکردند

پو نویسنده، شاعر، ویراستار و منتقد ادبی اهل آمریکا بود که از او به عنوان پایه گذار جنبش رمانتیک آمریکا یاد می شود. داستان های پو به رازآلود و ترسناک بودن شهرت دارند. پو از اولین نویسندگان داستان های کوتاه آمریکایی است که از او به عنوان مبدع داستان های کارآگاهی نیز یاد می شود. پو همچنین از نخستین کسانی بود که از ژانر علمی تخیلی استفاده کرد. نویسندگان و شاعرانی نظیر والت ویتمن، ویلیام فاکنر، اسکار وایلد، فئودور داستایوسکی و توماس مان از جمله نویسندگانی هستند که از او تأثیر پذیرفته اند. پو اولین نویسنده مشهور آمریکایی نیز بود که سعی کرد تنها از راه نویسندگی مخارج زندگی اش را تأمین کند اما در این کار موفق نبود و دچار مشکلات مالی در کار و زندگی اش شد. شعر «غراب» معروف ترین اثر پو که در سال 1845 منتشر شد و به موفقیت و محبوبیت دست یافت، دقیقا 9 دلار عاید او ساخت. شهرت پو پس از انتشار غراب و پرداختن به ویراستاری مجله نیز نتوانست سر و سامانی به وضعیت مالی او بدهد و از بدهی هایش بکاهد. پو در ۴۰ سالگی در بالتیمور درگذشت. او را در حال خلسه و روی نیمکتی در پارک پیدا کردند و پس از چهار روز بدون آن که علت مرگش مشخص باشد، از دنیا رفت.


جوان ترین استاد دانشگاه فردریک نیچه

نویسنده های مشهوری که قبل از مرگ درآمدی از نویسندگی کسب نکردند

فردریک ویلهم نیچه، شاعر و فیلسوف آلمانی که آثارش تأثیری عمیق بر فلسفه غرب و تاریخ اندیشه مدرن به جا گذاشت، در اکتبر 1844 در پروس به دنیا آمد. در سال ۱۸۶۹ با ۲۴ سال سن، به عنوان جوان ترین فرد دردانشگاه بازل سوییس که از آن دانش آموخته شده بود، به تدریس پرداخت. نیچه نمی توانست از فروش کتاب هایش پول زیادی به دست بیاورد و اغلب مجبور می شد از دوستانش پول بخواهد. اما این شرایط او را از ادامه کار باز نداشت و او در اوج کار نویسندگی اش، سالی یک کتاب با محتوای بالا می نوشت. نیچه در سال ۱۸۸۹ در سن ۴۴ سالگی، قوای ذهنی اش را به طور کامل از دست داد و دچار فروپاشی کامل ذهنی شد. او سال های باقی مانده عمر را تحت مراقبت مادرش و پس از آن خواهرش الیزابت گذراند و سرانجام در سال ۱۹۰۰ در گذشت. نیچه هنگام مرگش هرچند به میزانی از شهرت رسیده بود اما ثروتی نداشت.